مشاورای اینجام بدرد نخورن
مشکلم با مامان بابامه نمیزارن تنها برم بازار
امروزم خاستم برم شهر کناریمون.ی رب راهه برم بازار
انقد داستان درستش کردن اعصابمو خورد کردن سر صبحی میگمشون شما فک میکنین بچه ده سالم؟بیست سالمه من گوش نمیدن
حتی روز تولد منم یادشون نیست ولی ادعا میکنن براشون خیلی مهمم حالمو بهم میزنن واقعا
گند زدن ب زندگیم تمااااااام زندگیم شده محدودیت محدودیت
قشنگ زندانیم تو این خونه
حس اسارت دارم دارم خفه میشم اینجا