2733
2739
عنوان

مادرشوهرم انتظار داره همش برم خونشون

| مشاهده متن کامل بحث + 1602 بازدید | 53 پست
سه ماه تیکه هاشو تحمل کن و نرو بعدش عادت میکنه من طبقه پایین خونه مادرشوهرم هفته ای یا دو هفته یکبا ...

روزای اول مستقل شدنمون اصلا باهام حرف هم نمیزد.الان مثلا یکن عادت کرده این وضعشه


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ماهم اوایل ازدواجم تا ۷ماه خورد و خوراکمون باهم بود؛ خونمون جداعه عا؛ تو یه کوچه ایم؛ ولی انتظار داشتن صب پامیشم برم اونجا تا شب شوهرم میومد شام میخوردیپ برمیگشتیم، ینی من اصن ب خونه زندگی خودم نمیرسیدم، کم کم دیگع میرفتم بعد از ظهر میومدم خونه خودم؛ یا صب دیر میرفتم؛ نزدیک ظهر میرفتم..بعد هی تیکه مینداخت منم هیچی نمیگفتم ، ک سر یه قضیه ای ک با شوهرم دعواشون شد گفت دیگه خونه من نیاین، منم از خدا خواااستهههه، گفتم چشم..ی هفته نرفتیم قشنگ ب غلط کردن افتاد..بعد یه هفته رفتیم باهم، خاهرشوهرم برگشت گف من میام اینجا میبینم همه جا گرد و خاکه، یا فلان جا کثیفه ..گفتم من اخلاقم همینه. ینی قشنگ انتظار داشت کلفت مامانش بشم همه کارای خونشو من بکنم ... الانم فقط هفته ای یبار میرم..اونم خییلی تیکه میندازه..جلو اینو اون میگه فاطمه رو اصن نمیبینیم و اینا..منم میگم ب درک بگو..از ارامشم مهمتر نیس ک حرفاش

ماهم اوایل ازدواجم تا ۷ماه خورد و خوراکمون باهم بود؛ خونمون جداعه عا؛ تو یه کوچه ایم؛ ولی انتظار داش ...

کار خوبی کردی خواهر.منم 3 سااال باهاشون بودم عصبی شده بودم افسرده هم بودم از وقتی اومدیم خونه خودمون فهمیدم زندکی چیهبا اینکه ی دیوار بینمون فاصلس اما ارامش خوته خودمو با هیچی عوض نمیکنم

2731
کار خوبی کردی خواهر.منم 3 سااال باهاشون بودم عصبی شده بودم افسرده هم بودم از وقتی اومدیم خونه خودمون ...

اره دقیییقااا..ما عروسی کردنی مامان و بابام  زیاد سخت نگرفتن..منم میگفتم تک پسره دیگه اونام تنهان.ولی وقتی جداشدیم اومدیم خونه خودمون ب قول تو تازه میفهمم زندگی ینی چی..تازه میگم کاش از اول جدا بودیم..

ادم با مامانشم حرفش میشه چ برسه ب مادرشوهر..مادرشوهر من با اینکه خیلیم بد نیست، ولی زبون تندی داره باهاش نمیساختم.. الان راحت شدم..انتظار کنیزی و کلفتی هم دیگه ازم ندارن

اره دقیییقااا..ما عروسی کردنی مامان و بابام  زیاد سخت نگرفتن..منم میگفتم تک پسره دیگه اونام تنه ...

عزیزم ایشالا همیشه خوشبخت باشین.اون سه سال جز بدترین سالهای عمرم بود.بااااارها با شوهرم دعوام شد بارها حرمتهامون شکست.مادرشوهرم چندین بار با حرفاش منو رنجوند.تازه وقتیم ک اسباب کشی کردیم خونه خودمون حتی یه پا هم نذاشت تبریک بگه.الانم انتظار داره من هرروز خدا برم خونش منم دوس ندارم تنهایی برم چون اذیتم میکنن

عزیزم ایشالا همیشه خوشبخت باشین.اون سه سال جز بدترین سالهای عمرم بود.بااااارها با شوهرم دعوام شد بار ...

فدات شم عزیزم.همچنین ان شاالله..کاملا درکت میکنم چی میگی..بیخیالشون شو..اگه تیکه ای چیزی انداختن اصلااا ب روی خودت نیار.تو همچنان کم برو..انقدر میگن ک خسته بشن و عادت کنن ب شرایط جدید..بالاخره ی مدت عادت داشتن ب ازار و اذیتت..الان سختشونه😐ولی از الان عادتشون بده ب رفت و امد کم..وگرنه فردا بچت ب دنیا بیاد دیگ واویلاس.میگن همینجا بمون فقط

فدات شم عزیزم.همچنین ان شاالله..کاملا درکت میکنم چی میگی..بیخیالشون شو..اگه تیکه ای چیزی انداختن اصل ...

قربونت.با شوهرم کاری ندارم هرروز میره سر میزنه.یا ماهی یکی دوبار میبردشون فروشگاه البته با خرج خودشون.اما من نمیخوام و نمیتونم هفته ای یکبار بیشتر برم

2738
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز