من مشکلات جنسی نه ولی خیلی مشکلات داشتیم خیلی با من دعوا میکرد سر هیچو پوچ ها ولی سری اخر دیگه بریدم رفتم همه چیو ب پدرم گفتم اونم حمایتم کرد از وقتی برگشتم به نسبت خیلییییی بهتر شده بعصی وقتا میگم شکستمش پیش پدرم مادرم خانواده ام ولی چاره ی دیگه ای نزاشته بود برام بیخیال دیگه
میدونی چیه من راه دیگه ای نداشتم
شوهرم اصلا راضی نمیشد بیاد دکتر و همش میگفت من هیچ مشکلی ندارم و تو مشکل داری که همش فکر میکنی زندگی س. ک.س
خودمم یه بار رفتم دکتر ولی کفت اول باید شوهرت بیاد تا بفهمم مشکلش چیه.
هر راه دیکه ای هم مول ارایش کردن و دلبری کردن و خیلی چیزای دیگه رو انجام میدادم ولی اصلا براش مهم نبود
شوهرمن کلاناتوانی داشت ،توی همه چیز،هم جسمی هم روانی،بدنشم مشکل داشت،مشکلش یکی ودوتانبودکه آدم چشم پوشی کنه،اون چندباررابطه ام به زورقرص و....بود،بیماربودکلا.بعدم فکرمیکنی به فکرمن بود؟اصلابراش مهم نبودمنم ارضاشدم یانه،بلدنبودکلاچطوربازن بایدرفتارکنه
عزیزم کل تاپیکت رو خوندم
اول اینکه افرین ب این نجابت و تعهدی ک با این همه فشار پاش وایسادی،و دوم اینکه تحمل کردن هم حدی داره ک حدش برا تو تموم شده بود،دوم اینکه درست مطرح کردن چنین مسائلی با خانواده سخته،ولی قطعا گفتنش ،بهتر از خودخوری کردنه،الانم ک شوهرت احساس خطر کرده ،پا به پاش بیا ،و کمکش کن ک هر مشکلی داره اعم از روحی و یا جسمی حلش کنه،وقتی میبینی همسرت داره برا خوشحالی تو تلاش میکنه ،تو هم کم کم دلگرم میشی ،در پایان هم امیدوارم مشکلت ب زودی زود حل شه عزیزم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
