همسر من خیلی خوبه همه ی خوبیای عالم جمع شده تو وجودش البته در عمل...کمکم میکنه باهام مهربونه در برابر دیوونه بازیای من صبوره به شدت بادرکه من حتی ادای درک اونم نمیتونم دربیارم چه برسه مثل اون بشم صدای بلند و دادزدن نشنیدم ازش احترام خونواده ی منو از من بیشتر داره؛کلا هرگز آذارش بهم نرسیده به بچمم که بابا نیست یه فرشته ی واقعیه براش....ولی این آدم اصلا اهل حرف زدن نیست باید محبت کلامی رو از حلقومش به زور کشوند بیرون...عین کلاس دوم ابتدایی میاد شام میخوره دفتر مفترشو درست میکنه سر شب میخوابه صبح زودم میره اگه ام زودتر بیاد بعداز ظهرم میخوابه اصلا این اگه دوست دختر داشت دوران مجردیش دوست دخترش خودشو حلق آویز میکرد...میگم عزیزم حرف بزنیم میگه بزنیم میگم خب تو بگو میگه چی بگم میگم اصلا چیزی به نظرت نمیرسه میگه نه...داااد و بیداااد میکنم میگم اه تو بمب احساسی اصلا...میگه خب بیا پیشم میرم پیشش دو تا میزنه رو زانوم چه خبر؟😐😐😐😩😩😩اصلا یه وضعی😐😊یه همسایمون از مرداد ماه اومدن اینجا مستاجرن یعنی اینا اینقد باهم میگن میخندن میگن میخندن میگن میخندن صداشون میاد که باورتون نمیشه...چرا واقعا من داره حسودیم میشه😐😐شدید