بعد میرن از تهران جهیزیه میگیرن و جشن مفصل میگیرن .مرتضی هم با یه دختر به اسم مونا نامزد میکنه یه یکسالی میگذره ندا تصمیم گرفت بچه دار بشه ولی دکتر گفت لوله رحمت مشکل داره زود بچه دار نمیشی.مرتضی میرن برا خرید عقدشون میگه مست بود هر چی میخریده میگفت برا نداست .میگفت میخوام برم ندا رو بیارم طلاقشو از شوهرش میگیرم .بعد شب مییان خونه از بس شراب خورد امپول هوا زد به خودش .خودکشی کرد.ندا هم تا چند روز پیش بهار برا مراسم .شوهرشم خیلی درکش میکرد.بعد از چند روز با شوهرش میرن کربلا .تا اومدن خونه بعدش فهمید بارداره.اسمشو گذاشت ابوالفضل.چندین دفه رفت شمال دنبال مادرش ولی پیداش نکرد.....خلاصه برات نوشتم عزیزم