من قوی ام چون ضعف های خودم رامی دانم ،من شجاعم چون اموخته ام وهم رااز واقعیت تشخیص دهم ،عاقلم چون ازاشتباهاتم درس می گیرم ،و...می توانم بخندم چون باغصه اشنا شده ام .
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!
ما نمیریزیم سیرابی ،ولی یاماش ،عدس ،نخود بعضیا میریزن توش ،ولی من خالی دوس دارم ،مادر شوهرم ترخینه ه ...
ما عدس اینا نمیریزم خالی با سیرابی ک من سیرابی هم نمیریزمیاز داغ و نعنا داغ و تامام
وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!
وزن شروع》90 وزن هدف》۶۵...پشت کرده ام ب گذشته...ب روزهایی ک با اندوه شب شدند...دشمن شده ام با آنها ک مرا ن تنها یکبار بلکه هزار بار آزردند رو ب آینده ای نشستم ک هیچکدام از آن آدمها و روزهای ملالت امیز،درونش جایی ندارند.مادربزرگ همیشه میگفت:روی زخم های دلت مرهمی نگذار!صبر کن بسوزند و بفهمند دستی نیست برای مداوایشان آنوقت یاد میگیرند با هر حادثه خراش برندارند...گذشته ام را بی هیچ دوایی رها کرده ام،دشمنانم نیز در مخروبه ترین قسمت مغزم.باید یاد بگیرم برای هر رنجشی پماد امید بخشی نیس؛درد را باید تجربه کرد تا دیگر هر زخمی،روح را ب انزوا نبرد...حالا آدمی شده ام بیگانه با انچه تصور میکنی.هرچقدر میخواهی طعنه بزن و کنایه هایت را در دهانت بچرخان!من تنها آینده ای را میبینم ک نه برای تو جایی هست نه روزهای هدر رفته!مادربزرگ قربان دهانت راست میگفتی:مرهم همیشه دوای درد نیس،گاهی باید بی اهمیت بود درد خودش از خانه میرود...!