آره منم سه بار گم کردم
ولی موقعی ک دستبند م گم شد لا قرآن گذاشتم رفتم شوهر عمم مرده بود و خونه شلوغ بود من نبودم موقعی که اومدم کلی گریه کردم موقع نماز صبح بود میخواستم یاسین بخونم دستبند و بردارم یادمه که چقدر پیش خودم گفتم کسی نیست تو دنیا ک جرأت کنه از قرآن بدوزده من اونو سپردم به قرآن
بعدش خانواده ام گفتن ما خبر نداشتیم لا قرآن طلا گذاشتی دختر عمه هات گفتن قرآن بدین واسه مرده قرآن بخونیم شب اول قبرش هست ما دادیم
بعد خواهرم میگه من یکم شک کردم چرا نخوندن قرآن و
بابام هرچی گفت بیار فلانی من خودم شاهدم قرآن و دادن دستت نیاورد دستبند گرون و سنگینی بود
اما انگار دل صاحبش دنبالش بود آخه داداشم از یکی پول میخواست رفته پولشو بگیره اونم دستبند زنشو درآورد داده به داداشم
داداشم آورد خونه گفت اندازه دست شماره یک ه فقط دست تو میخوره مال تو