الان میگم خدمت دوستان منتظر
کلا محل سگ بهش نمیزارم. و البته چرا دروغ این چند روزه از نظر روحی و جسمی کلننننن داغونم و گریه کردم بسیااار ولی جلوش نه.
مثل قبل صبحا خبری از صبحونه نیست. ناهار خودم میخورم وقتی میاد گفتم اگه میخای برو بخور اگرم خسته ایی زنگ بزن طرف بیاد ناهار بده بهت.
چند بار خواهش کرد بیرون بریم حال و هوا عوض شه گفتم صد ساااال باتوی خراب پامو تا دم در نمیزارم.
باهاش بحث نمیکنم فقط محلش نمیدم
گفتم الان توی زمانی هستی ک باید اعتمادمو حلب کنی وگرنه نمیمونم. ب بدترین شکل زندگی خاتمه پیدا میکنه
تو این دوسه روز چندبتری اومده جلوم گریه کرده ک مهم نبود واسم(کمی تو دلم ناراحت شدم)
گفت خطو عوض میکنم هر وقتم بگی دستت باشه . گفتم برام مهم نیس هر کار فکر میکنی تو این شرایط بنفعته بکن
کلا از بی تفاوتی داره پر پر میشه