میدونم عزیزم سلامتیش ازهمه چی برام مهمتره خدااول بهش سلامتی بده به خدانمیدونم چکارکنم دست خودم نیس دوتاپسردارم دوست داشتم این یکی دخترباشه چون حاملگی برام خیلی سخته این حاملگیمم خداخاسته بودبچه داشتم شیرمیدادم هرکارمیکنم باهاش کناربیام ولی شیطون لعنتی نمیزاره نمیخام خداازم ناراض باشه خیلی احساس تنهایی میکنم گریه میکنم تاآروم شم نمیخام ناشکری کنم چون واقعابچمودوست دارم ولی چکارکنم بازاین دلم دوباره منوچی بگم برام دعاکن عزیزم دعاکن خداخیرومصلحتشوبرام بیاره فک کنم افسردگی شدیدگرفتم توشرایطی هستم که خیلی تنهام هیچکسم کنارم نیس این بارداریم خیلی سخت میگذره برام 😔ببخشیدکه طولانی شد