2733
2739

دیروز خونه مادر شوهرم بودیم 

اونا یه پدر بزرگ زمین گیر دارن که چون شغل پدرشوهرم خارج ازشهر هست 

شوهر من همیشه بجای پدرش کارای آقاجونش را انجام میداد منم حرف نداشتم

 شوهر منم یه دادش بیشتر نداره که اونم کارش خارج شهره و ۵روز کلا میاد مرخصی برمیگرده و با خانمش عقد هستن،دیروز من شوهر و برادرش و خانومش خونه مادرشوهرم بودیم

جالبیش اینکه وقتی پدرشوهرمم خونه خودشه و میتونه بره کنار پدرش باشه نمیره وباز هم همه کارا میوفته گردن شوهرم وبرادرش،البته مادرشوهرم دوست نداره بره واسه همین تابشه از زیرش شونه خالی میکنن،دیروز مادربزرگ زنگش زد گفت اقاجون باید بره دکترکجاس چرا نمیاین ببرینش و سر بهانه داشت مادربزرگ بخاطر اینکه شب قبلش نوبت پدرشوهرم بود که بره پیشش وایسه ،خونه هم بود و نرفت ومادربزرگ میخواست ناراحتیش رو نشون بده،دیروزقرار شد بره دکتر و برادر شوهرمم از مرخصی اومده بود و چون بیچاره پنج روز بیشتر اینجانیست همه ی کارها یهو میریزه روسرش و نمیتونه اونجور که باید به خانومش برسه

ودیرو برادرشوهر باخانومش برنامه ریزی کرده بودن ازقبل که برن یکم بیرون گردش تااینکه مادرشوهرم بهش گفت باید اقاجونا ببریم دکتر اونم قدرت ن گفتن نداره تااینکه صدای خانومش دراومد چون عقدن،گفت شوهر من پنج روز میاد ولی هیچ روزیش بمن نمیرسه من باید چیکار کنم،مادرشوهر موزی هم فقط نشسته بود رو مبل و لبحن ژکند میزد میگفت شرایط اینه(من ناراحت شدم چون نقصیر مادرشوهرمه اگه موقعی که پدرشوهر هست باهم برن وظیفشونا انجام بدن نباید اینطور بشه وهمش بخاطر شونه خالی کردن پدرشوهر مادرشوهر این بحثا)شوهرمنم دراز کشیده بود بااشاره بهش گفتم ما که هر هفته میریم واسه اقاجونت این هفته هم توببرش ،دکتر،اونم باخود خواهی ابرو انداخت بالا

منم عصبانی شدم چون منم مثل جاریم روزای اول همه ی مشکلاتمو به مادرش میگفتم اونم با ارومیو سیاست و همین لبخندای موزیانه منو اروم میکرد و کارشو باشوهرم پیش میبردن

(همیشه میرفتم درددلم بهش میگفتم چون میدونستم این نفوڋ داره رو پسراش

خیانت شوهرمو بهش گفتم اما غافل ازاینکه اونم باهاش همکاری کرد یجورایی)

واسه همین باعصبانیت گفتم شما که همش با پسرات هم دستی میکنی

یهو یه دادی زد و شوهرمم اومد من زد و درگیر شدیم جلو این اشغال

شوهرم همش قیافه حق بجانب میگره گفت کسی به متدر من نباید برگرده هرکی ازاین کارا کنه ....ازاین زرا منم جوابشونو دادم

چون واقعا خسته شدم بعد یکساعت جلو پسرش اومد نقش بازی کرد چای اورد،شوهرمم منوادم حساب نکرد جلوی مادش اصلا

تااینکه حالا اومدیم خونه شروع کرده عادی حرف زدن ناهار میخوام باهم بخوریم اینم یعنی معڋرت خواهیشه.منم گفتم گشنم نیست دوبار اومد دید من نمیرم خودش باحرص ناهارشا خورد گفت بچر تا بچرخیم.ببخشید طولانی شد مجبورم همشا بگم.خیـــــلی خستم کار اولش نیست منتهی این سری بد جور لهم کرد فک میکنه بایه حرکت بیا غذا بخور یه سلام خالی من دلم راضی میشه اگه شوهرم نبود و ابرو نبود تاحالا ولش کرده بودم،هرموقع دعوامیکنیم ر


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

ما سه ساله قهر نكرديم 

مگه خلم روزاي جوونيم داغون كنم

اين مردا ك ادم نميشن

همشونم مثه همن

وقتي دلخورم قشنگ حرفم رو ميگم و بهشم ميگم بايد چيكار كني اروم بشم

اونم همينطور

توي اين بحثا فقط زن نابود ميشه

دیروز خونه مادر شوهرم بودیم  اونا یه پدر بزرگ زمین گیر دارن که چون شغل پدرشوهرم خارج ازشهر هست ...

اوووف شوهرم منم همینطوره الاغ با هم قهر بودیما مثلا الان ن قبلنا حتی کتکمم زده بود میرفت سرکار اس میداد سلام عشقم خوبی چیکار میکنی چرا جواب نمیدی یا اینک نفسم من تعطیل شدم اصلا ب روش نمیاورد منم چهار روز اینا جوابشو نمیدادم تو خونه میومد لال میشد نگامم نمیکرد میرفت سرکار اس میداد الان ک اس هم نمیده انقدر راحت شدم ک نگو

2740
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687