جنگ اعصاب امروز هم شروع شد

باید یکاری کنم شوهرم خودش پاشونو ببره 

نه من نوکرش نیستم برم لاک بخرم براش بچه پررو

من برنداشتم چرا باید جایگزین بخرم براش

سلام گلم خوبی؟

4شنبه تا شب چیزی نگفتم ب شوهرم شب اونیکی خواهرشوهرم اومد گفتم بیا لاکی ک ب من زدی رو با اونی ک روناخنامه مقایسه کن دیدن که همونه پدرشوهرمم از دست نوه اش ناراحت شد ک چراهمچین حرفی میزمه شبشم ما بردیم برسونیمشون خونشون موقع برگشتن به شوهرم گفتم اول یکم ناراحت شد چون اصلا هیچی نگفت فهمیدم خیلی ناراحت شد بعد گف عزیزم ساناز بچس نفهمه نمیفهمه داره چه غلطی میکنه تو بخاطر من ناراحت نشو منم دیدم داغون شد دیگه حرفای خواهرشو نگفتم خلاصه پنجشنبه هم رفتیم برام یکم لوازم ارایشی خرید 6تاهم لاک خرید برام منم اوردم چیدم رو میز ارایشم گفتم بزا ببینم کی جرات داره به یکیش دست بزنه

دیروزم مادرشوهرم رسید خونه امروز قرار بود برن باخواهرشوهرم خرید که فردا میریم عروسی شوهرم شب گف توهم میری خونه طیبه با مامان؟گقتم نه گف چرا برو یکم هواتم عوض بشه گفتم نه علی تو ی چیز میدونی یه چیز نمیدونی گفت چی گفتم خواهرت گف وقتی خونه من رفت و امد میشه وسایلام گم میشن من نگفتم تو ناراحت نشی و میونت باخواهرت بد نشه خیلی ناراحت شد چیزی هم نگفت.‌ ولی میدونم این کار خواهرشو بی جواب نمیزاره چون از 4شنبه ک گفتم بهش دختر خواهرش چیا گفته با خواهرشم خیلی سرسنگین بود و هی به ساناز میگف باتو قشنگ کار دارم انگار گوه گنده تراز دهنت خوردی 

اره بقول تو باید رو ندم و سرسنگین باشم تا حساب دستشون بیاد