ببین یه چی می گممممممممممممممممم گوش کن
زندگی واقعی دایی و زن دایی خودمو برات تعریف می کنممممممممممممممم
اگه خواستی هم تل زندایی امو می دم برو بهش بزنگ تا برات تعریف کن
دایی ما از نظر قیافه و ژست و از نظر مالی در سطح خیلی خوبیه ( زن دایی ام ماه خیلی خانومه) همیشه می گیم از دایی ام بالاترهههههههههه
تو دانشگاه دخترا ولش نمی کردن ( خانومش محجبه شدیده به دستور خود دایی ام)
تا یکی از خواهرای دوستش گیر گیر گیررررررررر می دونسته دایی من زن داره دوتا پسر داره پسر 18 ساله داره بازم گیر داد
جالب رفت و آمد خانوادگی داشتن
هروقت می رفتن اونجاااااااا دختر دامن کوتاه و افتضاححححححح می پوشید می اومد جلو دایی من اونم خوب مرده دیگه خلاصه سرتو درد نیاورمممممممممم
زندگی داشت از هم می پاشیدددددددد
طوری که بزن بزن و کتک کاری بود توش
یه روز بابام به زندایی ام گفت تو جبهه رو هیچ وقت خالی نکنننننننننننن چون اون همینو می خواد تو بمون اینقدر بمون تا اون خسته اش برهههههههه
همینم شد این موندددددددددد و اونی که باید می رفت رفتتتتتتتتتت
زندگی همهمه مبهمی از رد شدن خاطره هاست ...