مامانمم تو راه تهران بود..صبح روز هجدهم ب جاریم گفتم زنگ بزن ب شوهرم بگو ک بیاد مرخصم کنه من نمخام بزام خسته شدم بس ک دراز کشیدم و اینجا موندم..دکتر اومد گفتم یا منو ببر سز کن یا من میرم مرخص میکنم خودمو..شیفت باز عوض شد..
جاریم زنگید ب شوهرم و اونو مامانم باهم اومدن پیشم..مامانم تا منو دید رف پیش دکتر گف خانم دکتر مرخصش کن ببرمش مخام ببرم بیمارستان خصوصی سزارین کننش کُشتی دخترمو ازبس معاینه کردی خب رحمش باز نمیشه دگه ببر سز..باز یک دکتر جدید اومد منو دید پروندمو خوند گف چرا تا الان نگهش داشتین ببرینش اتاق عمل..