من خونه مامانم زندگی میکنم یعنی مستاجر مامانم هستم.کلا رسممون نیست بزرگترا خونه کوچکترا برن
مثلا ماها خونه عمو دایی عمه خاله میریم ولی اونا نمیان
فقط بچه ها خونه هم میریم
رسم خوبی نیست ولی خوب کلا میگن اینا اول زندگیشون کسی توقع نداره.اصولا عیددیدنی و شام و نهار هست و مثلا افطاریا ماه رمضونم همینطور
خلاصه هرموقع اقوام بیان خونه مامانم من ب رسم ادب و اینکه مامان بابام سختشونه من میرم بالا پذیرایی میکنم و کمک مامانم میدم
حالا امروز پسرداییم باخانمش ک ۲ماهه عقد کرده اومدن عیددینی کاملا سرزده و یهویی و بی خبر
بعد مامانم چیزی نگفته بابام نیمساعت پیش اومد اصرار ک پاشو بیا زشته کمک کن پلو بذار برم کباب بگیرم واس ظهر
گفتم من نمیام میدونین ک شوهرمم نمیاد من اینجا پلو میذارم دم کشید بیاین ببرین بالا ولی من نمیام
بابامم دلخور شد ازم
اصلااااااا دوست ندارم باهم چشم تو چشم بشیم خوب😐بخصوص اینکه شوهرمم اصلا نمیاد
😔الان بابام الکی الکی اصرار و اخرشم ناراحت شد