ما یه دوست مشترک داریم که خانومه سه سال ازم بزرگتره شش ماه پیش به دلیل اینکه شوهرم بی پول و بی عرضه است و کار نمیکنه رفت تقاضای طلاق داد و مهریه خواست ما تو این مدت اصلا حرفی نزده بودیم تا اینکه دوست شوهرم به شوهرم گفته بود به زنت بگو جوری که زنم نفهمه من گفتم اه و ناله کنه و بگه شوهرت بی تو سختشه و ازین حرفا منم به شوهرم گفتم باشه ببینم چی میشه
تا اینکه سه روز پیش شوهرم گفتم ستاره قراره برگرده و پروندشونو تو دادگاه بستن
منم دیشب رفتم تو تل گفتم ببخشید قصد فضولی و دخالت ندارم اشتی کردی باشوهرت نوشت نه منم گفتم شوهرم اومده میگه طفلی دوستم خیلی ناراحته و میگه دوست ندارم برم خونمون تنهایی هیچ جوابی نداد من اسمشو صدا زدم نوشت جانم گفتم خوندی حرفامو نوشت خوندم ولی حرفی برای گفتن ندارم منم نوشتم خواستم بگم برگردی خوشحال میشیم بالاخره دوستیم اونم این استیکرو گذاشت😕😕😕منم نوشتم شب به خیر اونم باز نوشت شب به خیر با استیر بوس