باردار بودم و سرما شدید خورده بودم و شیریتی ممنوع شدع بود برام و شوهرم نمیذاش..بهش گفتم وقت دکتر دارم وی تایمی گفتم ک سرکار باشه ..بجاش رفتم شیرینی فروشی و با ی کیلو شیرینی داشتم میرفتم پارک ک ی ماشین پلیس جلوم ترمز زد و شوهر خان بااخم سوار ماشینم کرد و بردتم خونه شیرینیم ازم گرف..😂😂😂😂