تمنا و طنین عزیز من تمام راههایی که به ذهن هر بنی بشری برسه رفتم. همه رو امتحان کردم. همه جوره احترام گذاشتم. ولی اصلاً فایده نداشت. الان فکر می‌کنم که چقدر عمرم رو تلف کردم. من از دستشون ناراحتی معده گرفتم. موهام سفید شدو تا افسردگی پیش رفتم. الان مِ‌فهمم که اشتباه کردم. اصلاً بهشون فکر نکن. مثل یه دوست خانوادگی بهشون نگاه کن نه خانواده شوهر. هر چی هم گفتن به رو خودت نیار بگو دوست ندارم. اعتقاد ندارم یا از توانم خارج هست. مادرشوهر منم همینطور هست من شاغلم. از 8 تا 5 سرکارم تا بیام خونه ساعت 7. بهم میگه شیر بخر ماست و پنیر درست کن!!!!!!!!!1 انگار من بیکارم!!!!!!!!!!1یا فلفل بگیر خشک کن!!!!!!!!!!!!1 آدم خندش مِ‌گیره. از عمد میگه که من لجم دربیاد. هیچ وقت هم مشکلاتت رو به اونا نگو. چون پررو می شن و خوشحال. من یکی دوبا رجلوشون با شوشو حرفم شد. مامانش داشت از خوشحالی بال در می‌آورد!
خلاصه تحویلشون بگیر
مطمئن هم باش بهت متلک میپرونن
خودتو آماده کن که اصلا بروی خودت نیاری
و همش لبخند رو لبت باشه
مادرشوهر منم اون شب هی بهم متلک گفت
مثلا اولش اومدن یکمی که گذشت من میوه تعارف کردم تا چایی دم بکشه
گفت چرا چایی نیوردی چایی ندارین تو خونتون؟!! نمیدونی با چه لحنی گفت
اما من با لبخند گفتم چرا دم کردم الان میارم خدمتتون
ولی بعدش خوب جواب میده
مطمئن هم باش بهت متلک میپرونن
خودتو آماده کن که اصلا بروی خودت نیاری
و همش لبخند رو لبت باشه
مادرشوهر منم اون شب هی بهم متلک گفت
مثلا اولش اومدن یکمی که گذشت من میوه تعارف کردم تا چایی دم بکشه
گفت چرا چایی نیوردی چایی ندارین تو خونتون؟!! نمیدونی با چه لحنی گفت
اما من با لبخند گفتم چرا دم کردم الان میارم خدمتتون
ولی بعدش خوب جواب میده
بعشم من تنهایی که شوهرم نبود رفتم سر زدم خونشون که خیلی خوشش اومد
اینم بهت بگم طنین جون چون من و تو با اونا تو یک ساختمون هستیم مجبوریم یه رابطه خوب باهاشون داشته باشیم تا آرامش داشته باشیم اگه دور بودیم دوری ودوستی میکردیم
شاید حق با مامان آبتین باشه ولی من به دلیل نزدیک بودن به اونها این روش رو پیش گرفتم داره جواب میده اگه دور بودیم مطمئنا واسشون اینهمه تلاش نمیکردم
اینم بهت بگم طنین جون چون من و تو با اونا تو یک ساختمون هستیم مجبوریم یه رابطه خوب باهاشون داشته باشیم تا آرامش داشته باشیم اگه دور بودیم دوری ودوستی میکردیم
شاید حق با مامان آبتین باشه ولی من به دلیل نزدیک بودن به اونها این روش رو پیش گرفتم داره جواب میده اگه دور بودیم مطمئنا واسشون اینهمه تلاش نمیکردم
پرنیا جان دعوت کردنشون هر چند برام خیلی سخته اما انجامش میدم هفته پیش ما رفتیم خونشون حتی جواب سلامم رو نداد ...نمی دونم اگه دعوتشون کنم می تونم خوب برخورد کنم یا نه؟ از این دلم می سوزه که همه حرفها رو من شنیدم و اونی که باید دلگیر باشه منم اما اونا قیافه می گیرند
دوستان من یکی دو ساعتی نیستم میام دوباره نظرات خوبتون رو می خونم
خیلی به راهنمایی نیاز دارم اگه کسی نظری به ذهنش میاد برام بنویسید (هم در مورد اینکه چه جوری ببخشمشون هم در این مورد که چه جوری بدون اینکه سبک بشم دوباره باهاشون یه رابطه معمولی رو شروع کنم)
دوستان من یکی دو ساعتی نیستم میام دوباره نظرات خوبتون رو می خونم
خیلی به راهنمایی نیاز دارم اگه کسی نظری به ذهنش میاد برام بنویسید (هم در مورد اینکه چه جوری ببخشمشون هم در این مورد که چه جوری بدون اینکه سبک بشم دوباره باهاشون یه رابطه معمولی رو شروع کنم)
از دوستانی که می گن بخشش یه سوال دارم اگه دوباره تکرار کنن چی؟؟؟
اگه هرچی تقاص پس بدن باز بدتر بشن چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از همه بدتر اگه پشت سرت بدگویی کنن و مردم قبول کنن مثلا بگن روانیه در حالیکه خودشون هستن اونوقت چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگه هرچی تقاص پس بدن باز بدتر بشن چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از همه بدتر اگه پشت سرت بدگویی کنن و مردم قبول کنن مثلا بگن روانیه در حالیکه خودشون هستن اونوقت چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آره واقعا. من تا میاد کارایی که کردن یادم بره متلکای جدید بارم میکنن...رفتارایی میکنن که آدم اعصابش خورد میشه...اگه بدونین واسه خواهر شوهرم که حاملس چه کارا که نمیکنن دلم به حال بی کسی خودم میسوزه...تازه اینقدر رو دارن ....من آلبالو خشکوندم تو فریزر گذاشتم اونا هم میدونستن با کمال پررویی زنگ زدن که چی؟خواهر شوهرم هوس کرده واسش بیار دلم میخواست کلشونو بکنم
سلام
من امروز از حرف خواهر شوهرم خیلی دلم گرفته بود. همش ذهنم درگیر بود. اومدم تو این تاپیک دیدم خیلیها وضعیتشون بدتر از منه!!!!!!!!
من در کل به این نتیجه رسیدم: با خانواده شو شو باید دوری و دوستی باشه. در مورد حرفاشون هم باید واگذار کرد به خدا. همین و بس. آدم اگه بخواد مثل اونا برخورد کنه که میشه یکی مثل اونا. نه باید خیلی تحویلشون گرفت که فکر کنن چه خبره نه اینکه رابطه رو قطع کرد که عملا نمیشه. من هر وقت با خانواده شوهرم رابطه ام از یه حدی بیشتر شده یه حرفی حدیثی گفتن که ناراحتم کرده.
من امروز از حرف خواهر شوهرم خیلی دلم گرفته بود. همش ذهنم درگیر بود. اومدم تو این تاپیک دیدم خیلیها وضعیتشون بدتر از منه!!!!!!!!
من در کل به این نتیجه رسیدم: با خانواده شو شو باید دوری و دوستی باشه. در مورد حرفاشون هم باید واگذار کرد به خدا. همین و بس. آدم اگه بخواد مثل اونا برخورد کنه که میشه یکی مثل اونا. نه باید خیلی تحویلشون گرفت که فکر کنن چه خبره نه اینکه رابطه رو قطع کرد که عملا نمیشه. من هر وقت با خانواده شوهرم رابطه ام از یه حدی بیشتر شده یه حرفی حدیثی گفتن که ناراحتم کرده.
منم همش یه موقع حرفهایی که مادر وشهرم بهم زده یادم میاد آتیش میگیرم.ولی میگم خدایا منکه ازش نمیگذرم.خودت جوابش رو بده زنیکه بی چشم و رو و از خود راضی من که ازش نمیگذرم ایشالله خدا هم نگذره
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
42 ثانیه پیش
43 ثانیه پیش
46 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
