خیلی زود مودم تغییر می کرد مثلا خوب بودم یکدفعه یه غمی می آمد تو دلم و طوری که دلم می خواست گریه کنم ، و انگار گرد غم روم می نشست ، بعد رفتم دکتر ، همه اش برام داروی افسردگی می نوشت ، آخرش تو یه آزمایش ها مشخص شد کم کاری تیرویید دارم الان سه ماهه دارو مصرف می کنم و خیلی بهترم!
پدر من ۵بار ازدواج کرد هربار یه نامادری هربار یه بدبختی خواهرام جلوی چشمم پرپر شده بودن یکی تو سن ۲۳سالگی مطلقه شده بود اون یکی ۱۷سالش بود بهش تجاوز شده ترس از دچار شدن به عاقبت اونا باعث شد تصمیم بگیرم خودکشی کنم چند وقت بخش ویژه بودم و به هوش اومدم فقط مهر یه آدم دیوونه خورد رو پیشونیم چیزی عوض نشد ۱۹سالم که شد ازدواج کردم زن بابام به شوهرم کل خانوادش گفت من روانی ام خودکشی کردم بخاطر همین تمام این سالها کلی سرکوفت خوردم
اینارو گفتم که بدونی خودکشی بهترین راه نیست شاید بدترین نباشه اما بهترینم نیست بمون بجنگ شرایط رو درست کن نمیگم بخاطر مردم بخاطر دل خودت که شرمنده اش نباشی
سلام. زندگی همینه عزیز، گاهی اونقد شرایط سخت میشه ک فک میکنی دیگه هیچ امیدی نیست. . اما ی اتفاق خوب بعد از اون میتونه همه ی سختی هارو بشوره ببره:)
هممون مشکلاتی داریم ک تحملش سخته. من فقط 21 سالمه ولی روزای سختی رو دارم میگذرونم؛ گاهی امیدم و از دست میدم و دوباره دلم ب خدا روشن میشه ک درست میشه:)
سخته ولی خدا هم بزرگه عزیزم:)
روی اعتماد بنفست کار کن مثلا یک کاری خوب انجام دادی خودتو تشویق کن مثلا یک روسری برای خودت بخر کم کم اعتماد بنفست میره بالا لاغر هم حتما میشی
من خودم سر بارداری دومم چاق شدم مسخره ام میکردن به خودم قول دادم لاغر شدم به حرف هایی که میزنن نمیتونی لاغر بشی بی اعتنا باش اصلا نشنو که چی میگن خودتو دوست داشته باش
بخاطر حرف دیگران زندگی نکن
زیبایی های زندگی خیلی زیاده بابت چیزهایی که داری از خدا شکرگزار باش
پیاده روی حتما برو
با ادمهای منفی نگر
اصلا معاشرت نکن
سر قبر شهدا حتما برو
ازشون بخواه کمکت کنن
بهت قول میدم بری سر قبر
شهدا بیای خونه حالت خوب میشه
حتما برو
