جمعه عصر نامزدم و مادرش اومدن
و مامانم همه چی رو انکار کرد و گفت من اومدم عروسمو ببینم
مادرم گفت شما اومدی ببینی دخترم ایراد نداشته باشه و از این حرفها ،ولی مامانه همه چیز رو انکار کرد ،و میگفت نه شما بار پسرمو بستین(با اینکه تاحالا فقط یه نشون اوردن) و اگه خواستگار بهتر داشتی که تاحالا ازدواج کرده بودی و ...(مامانم جواب همه حرفهاش رو بهش داد) . درمورد رفتنم به دکتر پوست نامزدم گفته مادرم ازم خواسته اون روز جایی ببرمش و من گفتم نمیتونم و قراره که منو ببره دکتر پوست (یعنی اینکه از قصد بهش نگفته و کاملا اتفاقی بوده و حتی درجدیا تماس مادرش نبوده)،نامزدم دید نتیجه ای نداره این بحث سریع پاشد رفت
چندساعت بعدش تماس گرفته که من زندگیم از مادرم مستقله و من خودم میدونم مادرم منطقی نیست و ما کاری بهش نداریم و..
خلاصه فردا صبحش اومد که بریم خرید برای مراسم، منم گفتم فعلا با چیزایی که مامانت دیروز بهم گفته کمی حالم خوب نیست و سردرد دارم بزار حداقل یه روز دیگه ،از اونم اصرار که دیگه وقت نداریم و فقط چندروز به مراسم مونده(میخواستم تاخیر بندازم که کمی بتونم فکر کنم)خودش هم متوجه این مسئله شد
خلاصه با همه این ماجراها اون روز هم دایم تماس میگرفت که جوابمو بدین ،بالاخره مادرمه و نمیتونم تغییرش بدم ،اما روی خودم تضمین میدم که هیچوقت ناراحتت نکنم و سعی کنم که بین شما مسیله ای پیش نیاد ،حتی نیاز نیست اصلا بری خونه مادرم ، خودش هم اصلا جایی نمیره و..
خلاصه دوباره نظر ما برگشت و گفتیم زندگیش مستقله به هرحال و خودش فهم و درک بالایی داره و اصلا مادرش و حرفهاش رو تایید نمیکنه
فرداش اومد دنبالمون رفتیم برای فیشیال که خواهرش برام نوبت گرفته بود
بعدشم مارو برد خونشون ،که مامانم میخاد عذرخواهی کنه ازتون. رفتیم اونجا مامانش اسپند دود کرده بود برامون و خوش آمدین از دهنش نمیفتاد و کلی روبوسی و... و گفت که من دست خودم نبوده کمی عصبی سدا بودم و کلی عذرخواهی .. و اگه دلش نمیخاد اصلا خونه من نیاد ،من اصلا کاری به عروس ندارم ،خودشون زندگیشون رو کنن ...
تا ظهر اونجا بودیم کلی اصرار کرد که نهار بمونین. ولی ما کار داشتیم و دیگه نامزدم مارو رسوند ،همه چیز عادی بود و مشکل حل شده بود ،توی راه هم نامزدم میگفت فردا بریم برای خرید لباس خودم هماهنگ میکنم
دیگه از دیشب اصلا تماس نگرفت و هیچ خبری ازش نشد ، تا صبح بازم خرچی منتظر موندیم هیچ خبری نشد
چندبار تماس گرفتیم و جواب نداد،حتی خودم تماس گرفتم جواب نداد ، بعد پیام داده که ،باتوجه به اتفاقاتی که افتاده نیاز دارم بیشتر فکر کنم که بعدا مشکلی پیش نیاد.
یعنی چی آخه؟؟؟هیچ رفتار عجیبی این چند وقته نداشته و همه چی عادی و خوشرو و خوش اخلاق بود و خیلی شوق داشت چیشد یهو ؟حتی تا دیروز میگفت تالار گرفتم
و شوخی میکرد و ...
بنظرتون چرا اینو گفته ؟؟بنظرتون من چیکار کنم؟؟از بعد اون پیام ما هنوز هیچی نگفتیم و هیچکاری انجام ندادیم
و از صبح که این پیامو داده هنوز ازش خبری نشده ، چیزی هم تا تاریخ مراسم نمونده