خانما عروسی دوستم بود
این دختر خانوادش خیلی پولدارن
خودشم دمش گرم درس خوند یه رشته ی تاپ قبول شد
با یه پسره ازدواج کرده که اونام خیلی خیلی پولدارن جوریکه یه ساختمون دادن اینا
و پسره هم اخلاقش بالاتر از عالیه
یعنی جوری خوبه که این دوستم میگم شرمندم که اینقدر اذیتش میکنم اونم صداش درنمیاد
کلا این دوستم جوشیه و زبونش نیش داره
یعنی بزرگترین شانسش بنظرم همچین پسر اروم و اقایی هست
خانوادشم خیلی دوسش دارن هم خانواده خودش از بچگی لوسش کردن هم خانواده پسره میپرستنش
رفتیم عروسیش عالی بود
خیلی خوشحالم واسش
خیلی
ولی از وقتی رفتم میگم یعنی منم این شبو تجربه میکنم؟
یعنی ادم خوب واس منم پیدا میشه؟
چرا من هیچکدوم از مراحل زندگیم بطور طبیعی پیش نرفت؟
سر هر مرحله کلی بلا سرم اومد و حرص خوردم
ولی اون اینقدر خوشبخت بوده همیشه
این چه حسیه من دارم اخه
از خودم بدم میاد