میخام برای شوهرم بنویسم دیگه دوستت ندارم

دلم واقعا شکستس 

اونوقت میگن همینکه خرید خونه رو می‌کنه همینکه رابطه داره هفته ای یکبار یعنی دوستت داره 

اینو که همه مردا انجام میدن 

اگه واقعا بفکر منه تفریحات دو نفره بره بامن 

نه اینکه با دوستاش بره 

چون جمعه می‌گفت میخام برم مسافر ببرم شهرستان من خیلی مخالفت نشون دادم آخه حس کردم میخاد بره تفریح وگرنه اسنپ رو داخل شهرهم میشه رفت  

تااینکه همین داداشم رفت صحبت کرد که نره که با من و زنش بریم دور بزنیم قبول کرده بود و ما رفتیم بیرون 

دلم ازاین شکست که من خودم گفتم اما اهمیت نداشت براش 

گاهی نگاه میکنم اطرافیان بهم ابراز علاقه دارن حسادت میکنم دلم میگیره چرا من نباید ببینم بشنوم 

داداشش همش میگه خانومم خانوم 

درحالیکه خانومش اصلا زیبایی نداره و به مادرش هم بی احترامی کرده اما من اینهمه محبت میکنم خونوادش 

آخرهم .....

یکبار حسرت به دلم موند بگه خانوم 

اسممو با خانوم صدا بزنه 

یاتو خلوت بوسم کنه عزیزم چیزی بگه قلب من حس نداره مگه ؟ 

دیگه مهم نیس بره با دوستاش بگرده 

بره تا دیروقت نیاد به زور که نمیشه 

مشهد 

مگه تو مشهد نیس این چیزا 

همین الآنم بالاشهر کارمیکنه 

و شاید همینطور شده که میکین

سلام من تا شب بهش زنگ نزدم 

اومد سلام کردم جواب نداد 

آب خواست گفت به بچه براش بردم 

شام بردم تنها خورد خودم مشغول ظرف شستن کردم غذا درست کردن  بعدش خیلی سرسنگین ساکته منم تشک هارو یکجا انداختم رفته سر جاش خوابیده 

الآنم نشستم پای درسام  

دیگه نمی‌دونم باید چیکارکنم 

و اینکه امیدوارم برادرم چرت پرت نگفته باشه  به هر قیمتی 

چون کم سن هست و خیلی هم عاشق زنش 

دلم درد داره هموطن 

بغض دارم از این مردم 

از شوهرم 

امیدوارم همسرم لج نکنه بدتر نشه 

اینم بگم اومد خونه به بچه همش می‌گفت بابایی خستس حوصله ندارم اصلا امشب 

اما جواب منم نداد که دنبال چیزی میگشت 

لطفا قبول کن