جاری چه موجود کثافتیه اخه

حرفت هزارتا لایک داشت کلا باید یه حد و حریمی با خانواده شوهر داشت 

کلا سایه همم نمیبینیم.فقط شوهرش هرازگاهی سدراهمون میشخ توراه پله.وگرنه زنش میدونه باید پنهون بشه تورفت وامداش.کلاآدمای مشکلدارین.کلا ازنظرمن نیستن.دراین حد.فقط این برادرشوهره هم هرازگاهی نبینیم دربست میشه گفت راحتم

خوب دیگه. دوره ش کوتاهه. با کلاس باش . کم برو احترام بزار . فیلم هم بازی نکن . مجبور نیستی همه رو دوست داشته باشی یا همه دوستت داشته باشن. همین که احترام بزارید و حد و حدود رو رعایت کنید همیشه محترمی پیششون. مادر شوهرم بعد از چهارده سال با احترام با من حرف میزنه چون از گل نازک تر نگفتم بهشون ولی خود شیرینی هم نکردم. چه روبروم چه پشت سرم یک رنگه. اما جاریم بنده خدا از بس تو دست و بالش بوده شده گاو نه من شیری. همش با هم جر و بحث دارن

عزیزم به نظرم رفتارتو تغییر نده. حرفشم اصلا نزن. گله هم نکن نه از شوهرت نه از خانوادش.  چون فکر میکنن حسودی.  و میگن فوری حسادت عروس جدیدو میکنه.  تو خودت باش. به اندازه برو بیا. احترام بزار به همشون. با کمالات رفتار کن.  براتم مهم نباشه اون چیکار میکنه هر کس یه مدله دیگه.  

عادی برخورد کن .

من خواهر شوهرم بی نهایت با دخترای فامیلشون خوب بود .

تو حرف میگفت من به خاطر تو ، تو روی همه ی فامیلامون در میام . از بس تو خوبی و پاکی .

ولی در عمل اونا رو به من ترجیح داد . یه جوری که افتضاح به چشم همه اومد . زیر زیرکی تلاش کرد بین خانواده ی من و خانواده ی همسرمو بهم بزنه ولی تو حرف میگفت من بهترینا رو براتون میخوام .

باز من تو بازیش شرکت نکردم . حاضر نشدم صمیمی شم تا صمیمیتش با اونا کم شه . اونقدر حالیم میشد که همه چی زیر سر اوناست نه خواهر شوهرم .

آخرشم همون فامیلاش یه کاری کردن با بنده خدا … 

بعد از دو سال و نیم تازه متوجه شد کی دوسته کی دشمن .

وقتی تنهاییشو دیدم ، رفتم سمتش . (زیاد نه ها … در حد همصحبتی حضوری خونه س مادرشوهرم ) سعی کردم صمیمیت ایجاد کنم ولی باورت نمیشه …

صمیمیت باهاش یعنی جا به جا کردن و یک کلاغ ۴۰ کلاغ .

یه حرفایی در اومد از حرفایی که من نزدم ، دوری و دوستی رو ترجیح دادم باز .

توام اصلا غصه نخور .

خوب بوده بعضی وقتا برو اگر شوهرت گفت روشو زمین ننداز. ولی سعی کن زیاد نری. چند وقت یبار. خودتم یجوری بهشون بفهمون باید بگن تا بری مثلا گفتن چرا نمیای بگو فلانی شوهرم گفت بیا بریم. گفتم مهمون دارید مزاحم نشم. اگه.  خودتون. فرصت داشتید به خودم میگید. میام. یه همچین چیزی.