حسین جانم...
می رفتی از خیمه خیلی گرسنت بود، چیزی نمی گفتی با این که تشنت بود
معلومه از حال و روزم پریشونم من بیشتر از اینا زنده نمی مونم!
این ساعتِ آخر، چشمای بارونی، خوب آرومم کرده، پیراهنِ خونی…
مگه زینب، میشه یادش، نباشه سفر پر غم اون سال و…
بگو یک روز، بگو یک شب، مگه میشه فراموش کنه گودالو
حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم
می دیدم از بالا، پایینِ گودالی، از بس زمین خوردی، زخمی و بی حالی…
می رفتی از خیمه خیلی گرسنت بود، چیزی نمی گفتی با این که تشنت بود
لب دشنه لب تشنه شنیدم که جوابت رو سنان داده
شنیدم نه خودم دیدم چقد نیزه به حلقوم تو افتاده!!
مگه زینب میشه یادش نباشه سفر پر غم اون سال و…
بگو یک روز بگو یک شب مگه می شه فراموش کنه گودال و!
حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم
باد مخالف بود، دور حرم پیچید، چشمایِ نامحرم، حال منو می دید…
دل گیرم از شمرو، خولی که هم دستن، اصلا خبر داری دست منو بستن!
منو بردن اسیری و، اسیری چه بلایی سرم آورده…
دلم خونه از اون بزمی که، لب های تو چوب خیزران خورده
مگه زینب می شه یادش نباشه سفر پر غم اون سال و…
بگو یک روز، بگو یک شب، مگه می شه فراموش کنه گودالو
حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم حسین جانم