ناخوداگاه بغض میکنم دوستام تعریف میکنن ته دلم یجوری میشه میگم چرابرمن برعکس شدشایدبگیدبرن بدرک وفلان ولی خب ارزوبه دلم موندمثلایه بارزنگ بزنه تواین ده سال بگه مثلافلان روزیاروزتعطیل شام بیایدخونه من فقط سالی دوبارکه برادرش ازشهردیگه میومدماروهم میگفت که مثلابگه من خیلی خوبم یدونه پسرودخترداره هاتعدادشونم بالانیس اصلاهرازگاهی قبلنامیرفتم همیشه مونده های یخچالشوگرم میکردمنم مجبوری تخم مرغ میپختم همیشه فریزرش پرگوشت وخوراکی نگه میداشت برادرش ازشهردیگه میومدتواون چندروزبرااوناغذاهای عالی درست کنه اگه مادرهمسرتون خوبه قدربدونیدمنذخیلی زیادتلاش کردم محبت کردم میگفت خودشیرین دیگه اززندگیم شوتش کردم چون خیلی سمی بود