من داستانم مفصله ی مادرشوهر داشتم مثل فرشته بود بخدا ولی خدا نخواست بمونه و فوت شد خواهرشوهرم ندارم اصلا ولی پدر شوهر و برادر شوهرم ب شدت اهل طعنه زدن و نیش زدن هستن منم خیلی زیاد از دستشون عذاب کشیدم قبلا
ولی الان رابطمو باهاشون در حد سلام و احوالپرسی کردم و با جاری ها هم ارتباطی ندارم فقط چند وقت یک بار ی زنگ ب پدر شوهر میزنم یا در حد یک ساعت بهش سر میزنم و تمام اینطوری اعصابم خیلی راحت تره شوهرمم میبینه من مشکلی ندارم اصراری برای رفت و آمد نداره
برای همین میگم خوشحال میشم کلا یاد من نباشن و سراغی هم ازم نگیرن