راستش دوبار جمع کردم رفتمخونه بابام و خواستم طلاق بگیرم دقعه اول سال ۹۸ بود یه مسافرت کذایی با دوستاش رفتیم که توی اون سفر شوهرم و خانم دوستمون خیلی باهم راحت بودن و مسخره بازی در میوردن چند روز من عذاب کشیدم فقط و هیچی نگفتم وقتی برگشتم خونه فرداش رفتم خونه پدرم و همه چیو گفتم شوهرم خیلی عذرخواهی کرد و اومد و رفت تا من کوتاه اومدم و برگشتم اون دعوا در حد حرف طلاق بود و یه هفته شد
اما دعوای دوم که فک کنم سال ۴۰۰ بود سر مسائل مالی و خانوادگی پیش اومد و خیلی رومون تو روی هم باز شد و واقعا شوهرم با قلدری و بد قلقیش قلبمو شکوند اون موقع طلاها و چیزای قیمتی و سند و مدارک رو برداشتم و رفتم حتی دادخواست مهریه و اقدامات اولیه با وکیل هم انجام دادم خانواده هم خیلی همراهم بودن اما توی این یکماه من نابود بودم دقیقا حال ادمیو داشتم که عزیزی از دست داده برای خودم از اعماق وجودم ناراحت بودم شوهرم چند بار اومد و رفت پدر و برادرم خیلی باهاش صحبت کردن و واقعا حرف هاشونو شنید مثل ادمی بود که یکی باید راه رو نشونش میداد روش زندگیو تازه فهمید منم به شرط دادن سه دونگ خونه برگشتم تعهد داد که سه دونگ خونه رو بزنه به نامم هنوز سندش اماده نیست دو سالم زندگی کردیم دیدم خیلی خوب شده و عوض شده اقا و عاقل شده اقدام جدی کردم برای بارداری الانم شکر خدا هم همسرم خوبه هم خانواده ش فقط به مشکل مالی خوردیم که اونم خدا بزرگه