اصلا یه ذره خوشی نیومده به من
از بچگی زجر کشیدم
قبلش خانواده نابودم کردن
بعدش شکست تحصیلیم
خوب که نابود شدم
الآنم یه آدم بلاتکلیف وارد زندگیم شده تا میام بی تفاوت باشم و محلش ندم یهو منو تکون میده دوباره من توجه میکنم دوباره محو میشه
تیکه تیکه ام کردن
قرصای اعصابم از یه طرف
لایف استایل زندگیم از یه معتاد هم بدتر شده
راسته میگن آخر عاقبت نخبه های کشور نابودیه
توضیح نمیدم تاپیک صفحه سومم هست داستان زندگیم
ولی هرچی نخبه اس زجرکشیده تو ایران یکیشم منم نابود شدن بدم نابود شدم چون پول نداشتم
چون خانوادم نزاشتن برم خارج ادامه تحصیل بدم با وجودی که بورسیه تعلق گرفت
چقدر من پرتلاش بودم
اونقدر زدن تو ذوقم
از درس که هیچی از خودمم زده شدم
شکست پشت شکست
خدا هم کشیده طرف همینا
بی پناهیم دارم تجربه میکنم
خدا زده شدم هه