توراه برگشت از مشهددیه اقاپسری از من خوشش اومد
شمارمو از سرکاروان گرفته بود برا خواستگاری😂
باخودم صحبت کرد
گفت چون قصدم ازدواجه همه چیزو صادقانه میگم
من مشروب خوردم گل کشیدم پارتی رفتم با دختر سفر رفتم و ...
من پشمام ریخته بود😂😂درجا ردش کردم
ولکنمم نبود به خواهر و مادرش گفته بود اونام زنگ زنگ
تعجبم چرا خانوادش همراهی میکردن