من دوسال پیش با پسری بودم یکسالو نیم
که چهار ماه ازم کوچکتر بود هردو32ولی خییلی دعوامون میشد. بستگی به طرف و شخصیتش داره
خیلی دختر بازی میکرد ولی تو جمع و اقا و متین جوری که خانوادم خیلی قبولش داشتن
ولی من اخلاقشو کامل میشناختم رابطمون به بدترین شکل ممکن کات شد هرچی از دهنش در اومد بهم گفت اون اخرا اصلا بهم توجه و محبت نمیکرد یروز بهم گفت ازت خوشم نمیاد خیلی دلم شکست فوحشاش حرفهاش یادم نمیره
داداش منم عاشق خواهر اون بود و با هم بودن خلاصه ما کات کردیم چند ماه بعد پیام داد گفتم تموم شده حرفات یادم نرفته
یسال گذشت دوباره پیام داد زنگ زد دلم برات تنگ شده و حتی تلفنی کلی محبت کرد ولی من گفتم تمام حرفات یادمه گفت تو عصبانیم کردی ومعذرت خواست ولی من دیگه نخواستمش زنگ و پیامشو جواب ندادم
چند ماه بعد داداشم گفت بریم خاستگاری خواهرش و عقد کردن
الان اون به من نزدیکتر شده مادرش منو براش میخواد خودش داره خودشو به اب و اتیش میزنه پیش خانوادم من حتی تو چشمشم نگاه نمیکنم
واقعا راسته یه زن از یه رابطه نمیره ولی اگه بره برا همیشه میره
من برا این خون گریه میکردم ولی الان هییییچ حسی بهش ندارم