چند روزه درگیرش بودم خیلی اذیت شدم
پسره برا خواهرم وقت نمیزاره
همش میگه کار دارم شده خدمت کار دیگران و فامیل
منم بهش شک داشتم
دیشب رفتم خونه بابام اونجا موندم
اونجا به خواهرم گفتم تنین الآن زنگ میزنی بهش میگی بیا ببینمت
پسره تهرانه ما خوزستان
پسره با کمال پررویی میگه من اومدنم به اهواز صفره مطلق هست
من نمیتونم بیام ببینمت حتی اگه یه سال بگذره
آجیم بهش گفت خب باشه برو ب کارات برس خدانگهدار
بعدش گریه کرد بعد تماس
بهش گفتم اتفاقا خیلیها کار خوبی کردی کسی که میخواد هرکاری میکنه برات اینو ولش کن
قضیه شونو نوشتم کانت اول