خانوما ۶ روزه زایمان کردم سزارین شدم از دیروز خودبه خود گریم میگیره روزا کاملا شادم و میخندم کمکی دارم مادر شوهرم ،خواهر شوهرم،و مادرم خیلی کمکم میکنن روزا کنارمن میگیم و میخندیم ولی با امشب دو شبه که شبا گریم میگیره بی خود و بی جهت و خواهر شوهرم مجرده شبا پیشمون میمونه که کمکمون کنه من شیر میدم اون آروغ بچه رو میگیره،بچم شیرمو نگرفت چون سینم فلت بود واینکه دارو مصرف میکردم بخاطر بیماری پانیک اتکم دکترم گفت بهتره شیرتو ندی و.. منم چون بهونه داشتم برا اقوام فضول گفتم بچه سینمو نمیگیره شیر ندادم شبا که من خوابم خواهر شوهرم شیر خشک میده به بچم عذاب وجدان میگیرم نکنه بچم منو نفهمه یا فک کنه اون مادرشه چون خودم سخته سرپا بچرخونمش خواهرشوهرم اینکارو میکنه بچم اروم میشه من افکار بدی میگیرم اینکه ب بچم شیر خودمو ندادم که منو بفهمه یا بهم وابستگی داشته باشه حتی با اون آرومتر از وقتیه که با منه امشب با سوزن نگین دوزی لباس پسرمو دوختم این فکر اومد سراغم نکنه بچه آسیب بزنم وقتی تنهاییم مثلا سوزن کنم تو چشمش با شاهرگشو بزنم و بکشمش یا بهش صدمه بزنم دارم دیوونه میشم میدونم این کارارو نمیکنم ولی فکرش عذابم میده البته خود پانیک هم افکار وسواسی و چرند داره الانم که بدتر شدم چون به موجود کاملا بی دفاع دارم میترسم باهاش تنها باشم بلایی سرش بیارم😭😭😭 ببخشید طولانی شد از تجربه هاتون بگید تورو خدا