2737
2739

سلام... این خبر و شنیدین؟؟

نظرتون چیه؟؟؟

به نظر من تو این اوضاع داغون واقعا رعایت حال همو بکنیم چی میشد اگه مادر اون بچه سعی میکرد بچشو ببره بیرون و خسته بشه تا تو خونه سروصدا نکنه و چی میشد اگه پدر اون بچه سعی میکرد درک کنه و فکر نکنه چون بچشه حق داره هرکاری دلش میخواد بکنه لازمه بگم همسایه معترض تا حالا چند بار تلفنی و با زبون خوش اعتراض خودشو بیان کرده بود!!!

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2742

اون همسایهه اگ تو ساختمون ما بود تا حالا هیجده بار دختر بالاییمونو کشته بود😂 خیلی میدوئه ب مامانم میگم ی چی بهشون بگو میگ گناه داره بچه تو این کرونایی بیرون ک نمیشه برد تو خونه ام نمیشه گفت ک ی جا بشین

 There is GOD💚💚💚   ..                                               
2740

اولا که هوا سرده دوما بچه رو یه ساعت ببری بیرون دوساعت ببری بعدش چی کسی اعصاب نداره بره دکتر مشاوره یا هرچی مردم دنبال بهانن آدم بکشن 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
همسایه معترض رفته بچه همسایه رو کشته ؟ معترض چیه بگو جانی روانی مریض جنون روان پریش قاتل 

خیر 

همسایه اعتراض کرده بچه 6 ساله تون خیلی سر و صدا میکنه 

پدر بچه جای اینکه بچه ش رو ساکت کنه رفته همسایه رو کشته 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687