چهار زانو میشینم.چشامو میبندم و میرم تو فکر مثل آیکیو سان میرم به کودکی،دلتنگی هامو،خاطره هامو ورق میزنم یادش بخیر.... دلم برای معصومیت های هایدی تنگه برای اون چهره ی غمگین حنا پشت ماشین نخ ریسی.... برای شجاعت های پسر شجاع و پیپ پدرش... دیگه تو کوچه خیابونا اثری از رد پای ترنادو نیست... روی در د دیوار های شهرو شکم چاق گروهبان گارسیا علامت ᴢنمیبینم.... هنوز وقتی دریا میرم دلم یه غول خوشکل صورتی میخواد.دوست دارم محکم بشینم پشت سرندیپیتی و همه ی دریا رو زیر آبی برم... این روزها روی پاگرد پله ها هر چقدر هم منتظر بمونی حتی سایه بابا لنگ درازو هم نمیتونی ببینی... مادر بزرگه اگه الان زنده باشه فکر کنم دیگه تنهاست... دلم برای تام سایرو هاکلبرفین هم خیلی تنگه."رفیق هم رفیقای قدیم"... هنوز هم وقتی یاد غربت و عشق گالیور میفتم دلم میگیره... این روزها دیگه کسی واسه رسین هاچ به مادرش هم دعا نمیکنه... خوشبختی ام را گم کرده ام... توی کوله پشتی دوران 18 سالگی لای کتابهای نخوانده دبیرستان کنار باجه تلفنی که مهربان تر از هر همراه اول و آخری بود و تمام کسانش در دسترس و شاید پشت نگاه تو که یادم نیست در کدام اصلی یا فرعی گمت کرده ام.اصلا چه فرقی میکند...!؟ بازی کسل کننده ایست خوشبختی میخواهم از اینجا تا...تمام زندگیم را آدامس بجوم!و گاهی پوزخند بزنم به هر آنچه که شما خوشبختی اش مینامید....
کنم یادآوری یا نه ؟ من از یادت نمیکاهم
تو را من چشم در راهم ...
http://register.ninisite.com/tickers/tl.png
صرفا جهت اطلاع : این تیکر رو فقط دوسش داشتم که گذاشتم :)