بدم مید چس ناله کنم ولی واقعا دارم عقلمو از دست میدم
همه ی کارایی که می گن بعد از تموم شدن رابطه باید انجام داد در حد توانم دارم انجام میده
اما چند ماه... در واقع چندسال... گذشته و هنوز حالم ذره ای بهتر نشده
از حس تنهایی دارم خفه میشم
لحظه ای نیس که بهش فکر نکنم. ساعتی نیس که غصشو نخورم. با کوچکترین چیزا یادش میفتم و حالم به هم می ریزه.
هیچ راهیم ندارم که تلاش کنم برگرده.
فقط حس خشم و عجز و نا امیدی تو وجودم میجوشه و بغض میشه
اطرافیانمم خسته شدن از دستم دیگه واسشون یه جوک شده فکر می کنن فراموشی کار آسونیه و من نمی تونم انجامش بدم و «نمیخوام» فراموش کنم
در صورتی که هر کاری در توانمه دارم می کنم و نمیشه
نمی دونم چطور نجات پیدا کنم