اول که گفت تو برادر نیستی با من بری مسافرت منظورش این بود منو ک زنشم بزاره کنار دوتایی با اون برن از من یکی دوسال کوچیکتره
بعد میگه تو عقلت کمه زن گرفتی من مگه عقلم کمه زن بگیرم گفتم اگه من نبورم الان داداشت تو خیابونا بود باید دنبالش میگشتید اخه شوهرم تو مجردی خونه نمیرفت اصلا گفت ن من درستش میکردم گفتم تو اون ۲۰ ۲۱ سال ک تو خونتون بود تونستید درستش کنید بسه گفت نننن درستش میکردم زن چیه من بغض کردم هیچی نگفتم و الان اومدیم خونه مادرشوهرمم نبود میخام به یکیشون میام بدم یا مادرشوهرم یا برادرشوهرم ولی نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگم