خیلی اعصابم خورد شد دیشب چندتا از تاپیکاتو دیدم
عزیزم با مادرت راحت باش صحبت کن مشکلاتشو بگو رفیق بازیاش مشروب خوردناش عصبی بودن دومتر زبون داشتن و ...
به جا دیدم گفتی پددتم سخت گیره
عزیزم منم خانوادم سخت گیر بودن مثلا یادمه نمیزاشتن تنهایی با دوستام برم بگردم اون موقع مدرسه میرفتم تصنیم گرفتم برای کنکور بخونم دولتی قبول بشم که آزادی داشته باشم مستقل بشم
که خداروشکر دولتی قبول شدم به مرور شرایط ایجاب کرد که ازاد باشم یعنی دیگ خودم با مترو رفتم دانشگاه میگشتم دوست پیدا کردم (هرچند دوستا همسون حسود و دشمنن)ولی خب تفریح میشد کرد و الان دیگه خانوادم عادت کردن
ابنو گفتم بدونی برای رسیدن به ازادی تو خونه پدری راه های زیادی هستش از یه جایی به بعد واسسون عادی میشه کم کم
ولی تو سنی نداری که بخوای بااین مرد بمونی و بسوزی جدا ازین که پول نداره اخلاقم نداره به جای اینکه جلو تو شرمنده باشه از نداریش تازه طلبکارم هست .تاپیکتو خوندم واقعا چقدر مظلومی هرکی جات بود اون موقع ک پیش تو دادو بیدار میکردو وحسی بازی درمیاورد میگفت تو عرضه نداری پول دربیاری چرا غرشو به ما میزنی و نمیتونی از پس هزینه در بیای به سلامت
تازه عزیزم بعد از ازدواج اکثرا شرایط واسشون سخت تر میشه این اول کاره اینطوری میکنه لابد میخواد از محبت تو سواستفاده کنه و تو بیهیال عروسی بشی بخاطر همین تا میبینتت دادوبیدار و کفر میگه