جریان یکم مفصله خانواده شوهرخاهرم دورهمی میگیرن بعدمامانمم پامیشه میره!میگه توهم بیاواصرارمیکنه منم گفتم فامیلای شوهراونه من چرابیام بعدم ماحرف مشترک نداریم بایدساکت بشینم یجا!لزومی نیس بیام
خلاصه اصرارمیکردبیا نگاه کن من میرم منم گفتم والا توهم ب نظرم جالب نیس میری تو مهمونیای خانواده شوهردخترت!
بعد گفت خب تو شوهرت میبرت بیرون خوشی ! من چی!
کلا ازحرفش خوشم نیومد
«توتاپیک قبلمم اشاره کردن دوستان رفتنت جالب نیس اگ حتی صمیمی نیستی نرو حتی مادرتم جالب نیس توجمع اونا یکسره بره»