خیلی بخاطر خانوادش با من دعوا کرد .
خیلی بهم توهین کرد
کوچیکم کرد
الان بهش خنثی شدم.
دیگه دلم نمیخواد باهاش خوش بگذرونم خودم با بچم شادم
اصلا دیگه دلم نمیخواد بغلش کنم
قبلا دلم لک میزد بغلش کنم
دوس دارم دیر بیاد خونه
خودشم فهمیده
قبلا لباساش و اتو میزدم. عالی
الان تا ازم نخواد اتویی در کار نیست
هههه
من گاهی اینجوری میشم
منم تو این مرحله م
ازش دلسرد شدی
چون اذیت شدی
چرا رو گفتی
جوابت رو هم خودت دادی
چون حرمت شکسته دلت شکسته
عصبی هستی از دستش و اگر ار دلت در نیاره بی تفاوت تر میشی
از چشمت افتاده و فکر نکنم به این راحتیا هم درست بشه
خدا نکنه دل زن سرد بشه خدا نکنهههه
خیلی خوبه اینطور بیخیال شدی کمتر اذیت میشی
بخودت تلقین نکن عزیزم حرف یک روز ودوروز که نیست شاید۵۰سال دیگه باهم زندگی کردین اون بچه بعدازازدواج میره وشمارویادش نمیاد اگه مردخوبی شده اگه پشیمونه ببخشش و زندگیتوبساز
من در این حد نیستم ولی جلو بقیه بهم توهین کرد چند بار میدونه چقد متنفرم از این کار ولی ده بار تکرارش کرد منم نه باش حرف زدمنه هیچی تازه میگه تو ی شب بغل من نمیخوابیدی بغض میکردی یا میگه تو تنهایی غذا نمیخورده بعد بش میگم همش بخاطر رفتارته بهش بر میخوره
ازچشمت افتاده دیگه خودشم فهمیده شاید
میدونی یه ناراحتی دارم دورنیه ازش‌و ترمیم نشده چون خیای اذیت شدم.هرچند وقت یبار که یادم میفته یهو روی رفتارم اثر میزاره.مثلا صبح پاشده بود سرحال و شاداب بهم گفت عشقم صبح بخیر و بغل و.....بعد من مثل سنگ گفت چرا ناراحتی گفتم نه نیستم و ...رفت سرکار....گاهی اینجوری میشم ...اونم ناراحت میشه....
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
