یه همسایه بد و دعوا گر و قاچاقچی برامون اومده
اینا دیشب دعواشون شده بود و ما هر چی زنگ زدیم پلیس نیومد
من و شوهرم داشتیم از تو پنجره نگاه میکردیم (ما تو اپارتمان بودیم و به همه جا دید داشتیم )و دیدیم که همسایه روبرویی که خونشون در به حاله از در حال اومد رو حیاط ولی جرات نکرد بیاد بیرون
خوب همه چی گذشت تا امروز که مادر شوهرم داشت با همسایه ها صحبت میکرد ومن که داخل خونه مادر شوهرم بودم دیدم که پدر شوهرم داره به پلیس زنگ میزنه اومدم بیرون وایسادم کنارشون همون مرد همسایه ی روبرویی داشت میگفت اره من دیدم و فلان و داشت بر اساس شنیده هاش تعریف میکرد که من گفتم نه بابا اصلا اینطوری نبوده !!! من خودم همه چیو دیدم
دیدم که شما اومدی تو حیاط و بعد چند دقیقه برگشتی مرد همسایه اینطوری بود مادر شوهرم اینطوری بود بعدشم مثل خنگولا یه نگاه به همه کردم و نیشمو تا بنا گوش باز کردم و گفتم :حاجی(پدر شوهرم)زنگ زده به پلیس الان میان و شما هم باشین که شهادت بدین
همسایه ها که در رفتن و مادر شوهرم وسط وارفته وایستاده بود و منم خداحافظی کرده و رفتم....
الان هر چی فکر میکنم از این کودن بازیام همش خندم میگیره ....
اخه چاره ی دیگه ای ندارم