سلام. همه چیز از اونجایی شروع شد که ما میخواستیم اسباب کشی کنیم و بریم خونه جدید. من یکم پول داشتم که توی حساب شوهرم بود و این پیشنهاد شوهرم بود گفت بیا پولت رو بذار توی این حساب که سود بیشتری داره و هرموقع نیاز داشتی بگو تا برات بریزم منم موافقت کردم تا این که بحث خونه پیش اومد و شوهرم پول لازم داشت. منم گفتم بخشی از پولم رو برای خونمون بذاریم بقیهاش رو باشه که فرش بگیریم و یکمش هم دست خودم باشه اونم گفت باشه اوکی. ما خونه رو گرفتیم تا اینکه قبل اسباب کشی به شوهرم گفتم خب الان دیگه پول رو بریز به حسابم اونم گفت نه من از بابام قبلا پول قرض گرفتم و باید بهش پس بدم. منم گفتم چرا از پول من؟ یهو قاطی کرد و گفت تو خودت گفتی!!! منم. خیلی ناراحت شدم چون بارها وقتی خودش پول داشت من بهش میگفتم خب الان که پول داری بیا و قرض بابات رو بده اونم میگفت ولش کن اونا که چیزی نمیگن دیر نمیشه. منم چند ماه توی فشار بودم و توی حساب خودم هیچی پول نداشتم و میخواستم با اون پول برای خونمون فرش بگیرم. روز بعد شد و من هنوز باهاش سنگین بودم و سردرد شده بودم. من تازه زایمان کرده بودم و هنوز دخترم کمتر از دوماهش شده بود بماند که چقدر سر اسباب کشی اذیت شدم چون تنهایی همه وسایلارو جمع کردم. اون روز بهش گفتم من سرم درد میکنه میرم میخوابم رفتم توی اتاق و بچه بیدار بود و جای خودش بود. من خواب بودم که یهو محکم در باز کرد و کلی ناسزا بهم گفت که بچه از دست رفت گشنشه خدا مرگت بده و خاک برسرت کنن منم نرسیده سریع رفتم توی حال و بچه رو برداشتم بهش شیر دادم. هر موقع ناراحتی یا بحث کوچیکی داریم سریع میره خونه مامان باباش و همه چیز رو برای اونا تعریف میکنه اون روز هم گفت الان با بچه میرم که من بچه رو ازش گرفتم و بردمش اتاق خوابوندمش. این اولین بار بود که بهم فحش داده بود و من تا حالا اصلا همچین رفتاری ازش ندیده بودم. خیلی مرد آروم و عاقلیه اما نمیدونم چرا اونطوری رفتار کرد. بعد یه ساعت اومد ازم معذرت خواهی کرد و گفت ببخشید شرمنده من اون حرفارو به تو زدم.