داشت از جاریم میگفت که چقدر اذیت میکنه و ....
بعد گفت من اگه بخوام از پسرم همین فردا طلاقش میده بیا جلو پسرمم بگم.مگه من نمیتونم اینکارو کنم ؟هی برم رو مخ بچم بعد دعواشون شه؟ولی اینکارو نمیخوام کنم بچه هاش گناه دارن
الان شوهر تو هم همین بیا نا صداش کنم جلوش بگم من اگه بخوام طلاق میده
چون اصل مادره
اینو توی مسافرت بهم گفت و من هیچی نگفتم و دوهفته شد
اومدم خونه دیگه دلم داشت میترکید شوهرم گیر که چیشده باید بگی منم بغضم ترکید و کلی قسمش دادم نگو چون بیشتر ناراحت میشم
گفتم واقعا تو اینجوری؟اون بخاد منو طلاق میدی؟
اون بنده خدام کلی عصبی شد و ناراحت خواست بره خونه و دعوا ...نزاشمتش
دیروزم باز خونه مادرشوهرم بودم بحث سر جاریم بود باز
دوباره شروع کرد...هیچ وقت جمع نمیبست و همیشه خطابش ب اوت بود...یهو گفت
اگه من بخام حرفی بزنم عروسا منو به سلابه میکشن پدر منو در میارن مگه آدم جرات داره
بعد باز شروع کرد آرون بد گفتن
اون لحظه هیچی ب خودم میگیرم عین خیالم نیست الان باز دارم میترکم از غصه