من متاهلم ۱۱ساله
ازوقتی رفتیم سر خونه زندگی مون دست بزن داشت بد دهن بود خیانت میکرد.ناخاسته حامله شدم.نتونستم از بچم دل بکنم وحامی هم نداشتم.بچه بدنیا امد اون شد کتک خورپدرش.خیلی سعی کردم درمانش کنم به خانوادش گفتم .تصمیم به طلاق گرفتم نشد.مادرم گفت برای خودت خونه بگیر بچتونگه دار.بدون پول حامی چطور میشد؟تصمیم به خودکشی گرفتم😔بخاطر بچم بازمنتونستم.شوهرم یه آدم روانیه نه یه ذره محبت احترام عشق هیچی ازش ندیدم.حدود چند ماهی یکی از عضای خانوادم فوت کرده افسردم.از یه طرفیم به یکی حس دارم اونم از دور.نه من اون رو میشناسم نه اون منو.حتی تاحالا صداشو نشیدم نمیخامم بشنوم.چیکازکنم این حس از کلم بپره؟از افسردگی این حس؟چون من بهیچ کس اعتماد نمیکنم واین حس تو وجود من مرده بود
دوباره حرف های شوهرم باعث شد احساس بیکسی وتنهایی کنم این تاپیک رو بزنم.شوهرم دستش کجه ازمغازه پول برمیداره باحقوقشو اون پولا کلی پول جمع کرده.(اون نمیدونه من خبردارم)ازحسابش موجودی گرفتم ودیدم)امشب گفت بعد عید میرم یه جای دور نتونین پیداکنیم.بابا من مگه آدم نیستم دل ندارم چجور جلوی این احساس رو بگیرم وقتی باهمچین آدمی زندگی میکنم😭😭😭😭