مامان آوا،من وقتی نه ماهه بودم شکمم اندازه شش ماهه ها بود،توی ماه پنج اصلا معلوم نبود باردارم، همزمان با من ابجیم هم باردار بود، در واقع فرق ما یک هفته بود،شکمم آون به قدری بزرگ بود گه به زور راه میرفت، خودش هم 25کیلو اضافه،ولی من فقط هشت کیلو،هر کی مارو میدید میگفت بچه تو دو کیلو هم نیست میگفتن مثل خواهرت بخور تا بچه ات درشت بشه، باورت میشه سر کار چادر میزاشتم هیچ کسی نمیفهمی باردارم، بچه ها به دنیا اومدن،من هفته 38آون هفته 39،بچه من 3500بود تپلی و قد بلند، هیچ کس باورش نمیشد که از شکم من این بچه آومده،مال آون هم 3600،حالا من به وزن سابقم برگشتم حتی چند کیلو کمتر ولی آون با یه شکمم آویزون نمیدونه چکار. کنه
مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت......!! حال من بد بود اما هیچ کس باور نداشت....!!خوب میدانم که تنهایی مرا دق می دهد....عشق هم در چنته اش چیزی از این بهتر نداشت....