2733
2734
عنوان

یکسال از 7 آذر 1389..... تلخ ترین روز زندگی من.... گذشت

| مشاهده متن کامل بحث + 16459 بازدید | 174 پست
منم اخرین بار روز تولدم بابامو دیدم دیگه ندیدمش و دلم براش پر میکشه بی پدری خیلی سخته خیلی
هر کس زِخزانه برد چیزی،گفتند مبر که این گناه است،تعقیب نموده و گرفتند!دزد نگرفته پادشاه است.....
منم الان سه سال هست پشت سر هم یکی از عزیزیمو از دست میدم.
خیلی خیلی می ترسم. امیدوارم این روزای بد تموم شه. هنوز سال یه عزیز و نگرفتیم یکی دیگه فوت می کنه. دیگه انقدر رفتم شستن و خاک کردنشونو دیدم که حس میکنم برام این مراسم عادی شده. با اینکه همیشه می ترسیدم.
بچه که بودم مادره نازنینمو فقط 6 سالم بود از دست دادم.سکته کرد. رفته بود برام وسیله بازی از زیر زمین بیاره، هر چی منتظر شدم نیومد.بعد که رفتم دیدم افتاده زمین.خیلی کوچیک بودم که این صحنه رو دیدم.مامانم 28 سالش بود.
سال 90 هم مادربزرگمو از دست دادم. اونم در اثر سکته
سال 91 عموم ناگهانی سکته کرد با یک بچه 2 ساله.همش 4 سال بود ازدواج کرده بود. شب خوابید صبح خانومش واسه نماز صداش کرد اما عمو پر کشیده بود.
سال 92 هم تا اومدیم عید تازه بگیریم و لباس مشکی در بیاریم پدر بزرگم فوت کرد.
خدا خودش صلاح همه بنده هاشو می دونه. اما خیلی سخته
انسانهای ضعیف انتقام میگیرند، انسانهای قوی می بخشند اما انسانهای باهوشند که نادیده می گیرند.
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



خدا رفتگان همه رو بیامرزه.... خیلی سخته و فقط فقط اونایی که طعم تلخشو چشیدن میتونن درک کنن....

بابای من فقط 36 سالش بود.... خیییییییلییییی جوون بود... 1هفته مونده بو که حکم ریاستشو بگیره... فقط1 هفته تا جلسه دفاعیش مونده بود....... ولیی خدا نخواست حاصل زحماتشو ببینه......

ایییییییی کاششش حداقل 1 ساله دیگه خدا بهمون امون میداد.... تا حداقل بابا گفتن داداشمو بشنوه.....

ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
2731

تاپیک شما مال سال ۹۰ هستش..اون روزا من یه دختر شاد بودم و یه تازه عروس که پدرو مادرش کنارش مثل کوه ایستاده بودند..ولی سال ۹۵ مادر عزیزم بعد ۳سال زجررو زمین گیر شدن رفت ولی بابام بودو من به شونه های محکمش تکیه داشتم و صدای محکم و گوش نوازش امید روزهای تنهاییم بود..ولی ۳ماه پیش بابای عزیزم قلبم..عمرم خیلی ناگهانی دچار سکته مغزی شدید  و مرگ در ظرف ۳روز شد...حالم حال کسیه که یک سمت بدنش فلجه..دیگه هیچ چیزی نمیتونه قلبمو اروم کنه و من فقط دارم بامید رسیدن مرگم و رفتن زیر بالو پرشون زندگی میکنم..البته چون نمیخوام بچه هام مثل خودم یتیم وبی پشتو پناه بشن از خدا میخوام اجازه بده بچه هام به سن پیری برسن وبعد من بمیرم..چون من خیلی زود پدرو مادرمو از دست دادم بعنی ۳۳ سالگیم کاملا تنها شدم..ولی همیشه به خودم میگم خوشبحال من توی اونروزی که میمیرم و قلب سوختم از حرکت میفته

خدای بزرگ پدر مهربون شما پدر مهربون من و مادرم وتمام پدر مادرهایی که از دنیا رفتن رو مورد رحمت خودش قرار بده..لطفا عزیزان شماهم فاتحه ای برای همه پدر ومادرای عزیزی که از این دنیا رفتن بخونید

2738
چقد غم انگیز بود،،، خدابهت صبر بده که بتونی با این مصیبت کنار بیای خدارحمت کنه پدرتو

ممنون بابته همدردیت دوست عزیز با این دل شکسته و سوختم از خدا میخوام داغ پدرو مادر و عزیزانتون رو نبینید..خدا بهشون طول عمر باعزت بده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز