2733
2734
سلام دوستان

هدفم از ایجاد این تاپیک اینه که با کمک هم زنان موفق ایرانی در عرصه های مختلف علمی، ادبی، هنری، اقتصادی و اجتماعی و ... رو بشناسیم.
بانوان ایران زمین که با تلاش و اراده آهنین به اهداف بزرگی دست پیدا کردن و میشه درسهای خوبی از تلاشهاشون گرفت.

زویا پیرزاد

نویسنده و داستان نویس معاصر در سال 1331در آبادان به دنیا آمد و در همان جا به مدرسه رفت.
وی بعدها به تهران آمد و در این شهر ازدواج کرد و دو پسرش ساشا و شروین را به دنیا آورد. پیرزاد پیش از روی آوری به داستان نویسی کتاب‌هایی ترجمه کرد که از جمله ‌آنها می‌‌توان به "آلیس در سرزمین عجایب" اثر لوییس کارول و کتاب "آوای جهیدن غوک" که مجموعه‌ای است از هایکوهای شاعران آسیایی اشاره کرد.
وی در سال 1370، 1376 و 1377، سه مجموعه از داستان‌های کوتاه خود را به چاپ رساند؛ "مثل همه عصرها"، "طعم گس خرمالو" و "یک روز مانده به عید پاک" مجموعه داستان‌های کوتاهی بودند که به دلیل نثر متفاوت خود مورد استقبال مردم قرار گرفتند. داستان کوتاه "طعم گس خرمالو" برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی در سال 1376شد.
این مجموعه‌ داستان‌ها بعدها در یک کتاب با عنوان سه کتاب از سوی ناشر همیشگی آثار پیرزاد "نشر مرکز" به بازار کتاب عرضه شد.
اولین رمان بلند زویا پیرزاد، با نام "چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم" در سال 1380به چاپ رسید. داستان این رمان که با نثر ساده و روانی نوشته شده‌است، در شهر آبادان دهه چهل خورشیدی می‌گذرد و شخصیت‌های داستان از خانواده‌های کارمندان و مهندسین شرکت نفت هستند که در محله بریم جدا از بومیان آبادان زندگی می‌کنند. داستان به سبک زنانه و از زبان شخصیت اصلی داستان، زنی خانه‌دار به نام کلاریس بیان می‌شود و مشکلات و گرفتاری‌های همیشگی زنها را سوژه نوشتن قرار می‌دهد. این رمان بعد از انتشار علاوه بر اقبال عمومی با اقبال منتقدان و ادیبان هم روبرو شد و توانست تنها کتاب داستانی باشد که تمامی جوایز نخست سال 80 تمامی گروه‌ها و طیف‌های ادبی را ( پکا، بنیاد گلشیری، یلدا، منتقدان ونویسندگان مطبوعات) و حتی جایزه کتاب سال رمان و داستان را از آن نویسنده وناشرش کند. این رمان تا کنون 29بار تجدید چاپ شده است که در نوع خود یک رکورد به شمار می‌آید.
رمان بعدی پیرزاد "عادت می‌کنیم" نام دارد. این رمان زندگی آرزو صارمی زن مطلقه و بچه‌داری است که دلش می‌خواهد بعضی وقت‌ها خودش را دوست بدارد و کاری که مطابق میل خودش است انجام دهد نه هر کاری که دختر و مادرش می‌خواهند.
زویا پیرزاد ساکن آلمان است و برخی از کتاب‌هایش، همانند چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم به زبان‌های دیگر هم ترجمه شده است.



gif animator
Gif animator


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دالیای عزیز من یه پیشنهاد دارم
این تاپیک مطالبش خیلی مفیده و در خیلی از زنان میتونه ایجاد انگیزه کنه. ولی خب فکر میکنم خیلیها یا به اینجا سر نمیزنن و یا از خوندن مطالبش به دلیل طولانی بودن سر باز بزنن.
پیشنهاد من اینه که اگه شما و دیگر دوستان موافق باشین این تاپیک رو به صورت تبادل نظر تغییر بدین. یعنی اینکه دوستان بیان و در مورد این شخیصیتها نظر بدن. از اینکه چه جور تونستن به یک زن موفق تبدیل بشن و کلا هر کسی نگرش خودش رو از موفقیت بیان کنه
اینجوری این تاپیک به یک تاپیک پویاتری تبدیل میشه.......البته این نظر منه
2731
لیلا اسفندیاری. کوهنورد موفق ایرانی


آپلود سنتر عکس وب سایت فیروز


انتخاب چنین قله‌ای برای صعود از نظر همه یک حماقت بود اما او طی سالها تمرین حالا خودش را در حدی می‌دید که بتواند به یکی از قله‌ها‌ی 8000 متری هیمالیا یعنی نانگاپاربات صعود کند. نانگاپاربات که می‌گویی باید لرزه بر اندامت بیفتد چون دومین کوه سخت دنیا برای صعود است. حالا این کوه با دیواره‌ها و صخره‌های قدر اش تنها انگیزه‌ی لیلا می‌شود و تصمیم می‌گیرد کوهی را که تا به حال هیچ زنی از کشورش به قصد آن عزیمت نکرده، فتح کند. احتمال صعود 10 درصد است اما او خودش را بر فراز قله می‌بیند و چنان با اعتماد به نفس و اقتدار شروع می‌کند که نانگاپاربات او را با آغوش باز می‌پذیرد. او تصمیم گرفته تنهایی به این قله صعود کند، هر چند بعدها چند مرد هم به گروهش می پیوندند و با او راهی می‌شوند اما حتا گرفتن چنین تصمیمی روحیه‌ی خاصی می‌خواهد.
شیرزنان- الهه حبیبی: انتخاب چنین قله‌ای برای صعود از نظر همه یک حماقت بود اما او طی سالها تمرین حالا خودش را در حدی می‌دید که بتواند به یکی از قله‌ها‌ی 8000 متری هیمالیا یعنی نانگاپاربات صعود کند. نانگاپاربات که می‌گویی باید لرزه بر اندامت بیفتد چون دومین کوه سخت دنیا برای صعود است. حالا این کوه با دیواره‌ها و صخره‌های قدر اش تنها انگیزه‌ی لیلا می‌شود و تصمیم می‌گیرد کوهی را که تا به حال هیچ زنی از کشورش به قصد آن عزیمت نکرده، فتح کند. احتمال صعود 10 درصد است اما او خودش را بر فراز قله می‌بیند و چنان با اعتماد به نفس و اقتدار شروع می‌کند که نانگاپاربات او را با آغوش باز می‌پذیرد. او تصمیم گرفته تنهایی به این قله صعود کند، هر چند بعدها چند مرد هم به گروهش می پیوندند و با او راهی می‌شوند اما حتا گرفتن چنین تصمیمی روحیه‌ی خاصی می‌خواهد.



او می‌گوید می‌خواهم ببینم سقف توانم کجاست و تا جایی که امکان داشته باشد آن را امتحان می‌کنم. لیلا در برنامه‌ی نانگاپاربات که با حمایت باشگاه دماوند و شرکت نارون آرا برگزار می‌شود، سرپرست یک گروه هفت نفره است. اعضای این گروه که همگی مرد هستند، کاظم فریدیان، سامان نعمتی، سهند عقدایی، احسان پرتوی نیا، حسین ابوالحسنی، و محمد نوروزی نام دارند. اما متاسفانه یکی از هم‌گرو‌هی‌های آنها (سامان نعمتی) در ماجرایی که از زبان خود لیلا اسفندیاری می‌شنویم در نانگاپاربات ناپدید می شود و دیگر کسی او را پیدا نمی کند. برای روح بزرگش آرزوی آرامش داریم

آپلود سنتر عکس وب سایت فیروز

لیلا اسفندیاری، یکی از قهرمانان کوهنوردی ایران، 38 ساله، مجرد و زیست‌شناس است. او که از 30 سالگی کوه‌نوردی را آغاز کرده، اکنون پس از گذشت 3 ماه از فتح قله‌ی نانگاپاربات در فکر صعود به یکی دیگر از قله‌های هیمالیا به نام لیلاپیک است. لیلا با هدف شکستن مرزهای آنچه برای یک زن ممکن است، تا به حال دو غار از دشوارترین غارهای دنیا را با موفقیت پیموده و صعود زمستانی دماوند را از 3 مسیر مختلف به انجام رسانده است. دیواره‌ی علم‌کوه را صعود کرده و صعود یخچال دره‌‌ی یخار که از بزرگترین یخچالهای ایران است را با موفقیت به پایان رسانده است. جالب اینجاست که لیلا، اولین زنی است که غار پراو، دیواره‌ی علم‌کوه و دره‌ی یخار را پیموده و همه‌ی اینها به دلیل سختی راه و فنی بودن آنهاست.

" از سال 79 در حد رفتن به توچال و پلنگ‌چال بودم. دوستی به نام پروانه دنیوی در پلنگ‌چال پیدا کردم که عضو باشگاه دماوند بود و به من گفت وقتی می‌توانی اینقدر خوب صعود کنی، عضو این باشگاه شو. من توانم خیلی خوب بود اما دانش نداشتم. عضو باشگاه شدم و از 79 تا 80 یک سری کوه‌های اطراف تهران مثل برج و خولنو را صعود کردم اما این صعودها فنی نبود. در عید سال 80، 5 قله از قله ‌های کرمان را صعود کردم. با همان گروه، کلی از قله های آذربایجان مثل سهند و سبلان را صعود کردم. اما اینها همه در حد کوهنوردی بود و کوهنوردی فنی نبود. سال 81 با بچه‌های فنی بیشتر آشنا شدم و کم‌کم گرایشم رفت به سمت کار فنی. سنگ‌نوردی، غارنوردی که اول غارنوردی‌های معمولی بود بعد شد فنی. غارنوردی را از کاظم فریدیان یاد گرفتم. بعد از صعودهای بسیاری که باهم داشتیم، شدیم هم طناب. دیوار علم کوه را با هم صعود کردیم و خیلی از دیواره‌های ایران، غار پرو و دره‌ی یخار را باهم رفتیم."

در 23 سالگی از خانوداه‌ام جدا شدم

حتما نوجوانی او با دیگران تفاوت زیادی داشته که حالا این لیلایی شده که می‌بینیم. وگرنه چطور ممکن است زنی این چنین پیشرو، از خانواده‌ای که هیچ‌کدام اهل چنین کارهایی نبوده‌اند، بیرون آمده باشد. اما بر خلاف تصور ما خودش چیز دیگری می‌گوید
آپلود سنتر عکس وب سایت فیروز
2738
آپلود سنتر عکس وب سایت فیروز
مکرمه قنبری در سال 1307 در روستای دریکنده واقع در استان مازنداران ایران به دنیا آمد.
این هنرمند، نقاشی بر روی کاغذ را به شکل خود انگیخته در سال‌های پایان زندگی‌اش، در سن ‌64 سالگی آغاز کرد.
او از توان خواندن و نوشتن بی‌بهره بود و همین امر زمینه تلاش او برای نقاشی شد.
نخستین نمایشگاه مکرمه قنبری در سال ‌1374 در گالری سیحون برگزار شد و در پی آن در سال‌های ‌75، ‌76 و ‌77 و ‌84 نیز با برپایی نمایشگاه های انفرادی و شرکت در بیش از ده نمایشگاه جمعی به فعالیت هنری خود ادامه داد .
او توانست جایزه‌ ویژه‌ هیات داوران جشنواره‌ فیلم رشد و نیز تندیس جشنواره‌ هنری - ادبی روستا را دریافت کند.
ابراهیم مختاری ـ مستندساز ـ نیز فیلمی از زندگی و آثار مکرمه با عنوان "خاطرات و رویا ها" ساخته که در چند جشنواره‌ی جهانی به نمایش درآمده‌است.
او در سال ‌2001 به عنوان زن برگزیده‌ سال از طرف انجمن پژوهش‌های زنان سوئد انتخاب شد.
تلاش های این هنرمند در زمینه خلق آثار نقاشی نام او را چنان در جهان مشهور کرد که اکنون شرکت های هالیوودی سرگرم تولید فیلم سینمایی بر اساس زندگی او هستند.
این هنرمند که کارشناسان هنری جهان آثار او را با نقاشی های "شاگال" مقایسه می کنند دوم آبان 1384از دنیا رفت.

اولین نمایشگاه نقاشی مکرمه که در گالری سیحون برپا شد خودش حضور داشت. وقتی پا به نمایشگاه گذاشت به پسرش گفت: "اینها کارهای منه؟ پسر جان، اگه می خواستی اینجا بگذاری چرا نگفتی من بهتر بکشم."
شهرت مکرمه قنبری زنی روستایی که خواندن و نوشتن نیز نمی دانست از مرزهای ایران فراتر رفته است و نقاشی هایش در آمریکا و اروپا به نمایش در آمده اند. برخی او را با مارک شاگال مقایسه کرده اند.
مکرمه قنبری در سال ???? در روستای دِریکَنده در بابل به دنیا آمد. در کودکی مادر خود را از دست داد و زندگی بسیار سختی را گذراند. بازتاب این سختی زندگی را در بسیاری از نقاشی های او می توان دید.
در ?? سالگی ازدواج کرد. ازدواجی که به خواسته اش نبود. اما چون خواستگار برادر ارباب محل بود به زور کتک و شلاق بر پدر مکرمه و خود او توانست مکرمه را به چنگ آورد. مکرمه سومین زنی بود که او به خانه اش می برد.
مکرمه اما دل در جایی دیگر داشت. جوانی که از شهر آمده بود و از طرف دولت برای کارهای اداری به آن سو سر می کشید. علی بلبلی فرزند مکرمه از مادر نقل می کند که آن دو به یکدیگر علاقه داشتند، اما وقتی برادر ارباب برایش پا پیش گذاشت، او دیگر هیچوقت پیدایش نشد، حتما فراری اش دادند یا شاید هم او را کشتند.
برخی بر این عقیده اند تصویر های خشنی که مکرمه در نقاشی هایش از مرد به دست می دهد تاثیر اتفاقاتی است که در نوجوانی و جوانی بر او رفته است. مرد هایی که علی بلبلی و احمد نصرالهی نقاش معاصر به آن لقب "دیومرد" داده اند.
مکرمه قنبری به شیوه بسیاری از روستاییان زندگی می کرد با گاو و مزرعه. وقتى کهولت و هجوم بیماری توان نگهداری گاو ها را از او گرفت فرزندانش تصمیم گرفتند گاو ها را بفروشند.
مکرمه در بازگشت از بیمارستان از نبودن گاوها عصبانی شد و فرزندانش را مجبور کرد گاو ها را برگردانند. اما بعد از دو بار تکرار ماجرا، فرزندان تصمیم جدی گرفتند و گاو ها را فروختند.
مکرمه این بار متأثر از این اتفاق شروع به به نقاشی کرد. در این وقت او نزدیک به هفتاد سال داشت. نخستین کسى که ارزش نقاشی او را دریافت فرزندش علی است که می توان اورا کاشف استعداد مکرمه و مشوق او دانست.
علی بلبلی می گوید: رفتم از بابل یک بسته گواش ایرانی و ?? برگ کاغذ خریدم، مادر نگاه کرد و تمایلی به آنها نشان نداد. من بعد از ?? روز برگشتم به روستا و دیدم تمام کاغذها نقاشی شده. چون حیفش می آمد کاغذ ها را دور بریزد، به عنوان زیر دیگی از آنها استفاده می کرد. کارهاش آنقدر خوب بود که من تحت تاثیر قرار گرفتم، اما حرف مرا قبول نداشت و می گفت تو الکی تعریف می کنی. مقداری کاغذ دیگر برایش گرفتم. بعد از مدتی که برگشتم باز هم دیدم همه آنها نقاشی شده و چون کاغذ کم داشت پشت آنها را هم نقاشی کرده بود.
در سفر بعدى علی بلبلی، که خودش در آن زمان دانشجوى نقاشى بود، کارهای مادرش را با خودش برد و به نقاش معاصر احمد نصرالهی نشان داد. نصرالهی شیفته کارهاى مکرمه شد و با معصومه سیحون، مدیر گالری سیحون، براى برگزارى یک نمایشکاه از این آثار تماس گرفت. نصرالهی یکی از تابلوهای خود را هم به مکرمه هدیه داد.
"وقتی کار استاد نصرالهی را به مادر دادم، تحت تاثیر قرار گرفت و بیشتر تشویق شد، چون وقتی متوجه شد که استاد نقاشی من از او تعریف می کند و قبولش می کند فهمید که این دیگر اتفاقی نیست."
در جریان دومین نمایشگاه در گالری سیحون تشکیل بود که ابراهیم مختاری کارگردان مشهور سینمای مستند ایران تصمیم گرفت در باره او فیلمى بسازد. مختاری نزدیک به ?? تا ?? ساعت از مکرمه فیلمبرداری کرد که ماحصل آن فیلمی ?? دقیقه ای با نام "مکرمه، خاطرات و رویاها" است. این فیلم در بیش از ?? جشنواره به نمایش درآمده و جایزه هایی را نیز برده است.
اما مکرمه علیرغم شهرت اش در روستای خود با مشکلات زیادى مواجه بود. اهالی روستا با او سر سازگاری نداشتند و نقاشی کشیدن او حتی در خانواده اش نیز کاملا پذیرفته نشده بود.
علی بلبلی می گوید: "مادر تابلوی بسیار بزرگی با موضوع امام رضا کشیده بود و به مسجد محل هدیه داده بود، بعد از مدتی متوجه شدیم تابلو نیست شده، مطمئن هستم آن تابلو دزدیده نشده چون برای کسی ارزشی نداشت ولی احتمالا آن را پاره کردند و دور ریختند."
"یک بار در مراجعه ام به روستا متوجه شدم که خواهر و برادرهایم خانه را تمیز کردنه اند و صندوق قدیمی مادر را به عنوان زباله و وسیله اضافی آتش زده اند. صندوقی که مکرمه روی آن نقاشی کرده بود. متاسفانه من آنقدر دیر رسیدم که دیگر نمی شد آن را نجات داد."
مکرمه قنبری در ادامه نمایشگاه هایش در سال ???? از سوی بنیاد پژوهش های زنان آمریکا به کنفرانس پژوهشی زنان در دانشگاه استکهلم سوئد دعوت شد و همزمان با افتتاح نمایشگاهش در آن کشور به عنوان زن برگزیده سال انتخاب گردید.
علی بلبلی از سفر سوئد به همراه مادرش این خاطره را نقل مى کند: مادر خیلی دوست داشت کلیسای محل را ببیند، به کلیسا رفتیم و وقتی برگشتیم پرسید ممکن است یکی از تابلوهای مسیح ام را به کلیسا هدیه کنم؟ مادر تابلو را به دست خودش در کلیسا نصب کرد.
مکرمه قنبری زنی روستایی که روزی از ترس هم ولایتی هایش مخفیانه نقاشی می کرد، اکنون شهره آفاق شده است. خانه اش جزء میراث فرهنگی کشور به ثبت رسیده و به موزه تبدیل شده و هر ساله در سالگرد مرگش کارگاه های نقاشی در روستایش برگزار می شود.
مکرمه قنبری در سحرگاه ? آبان ???? از دنیا رفت و به پیشنهاد فرزندش علی بلبلی در حیاط خانه اش به خاک سپرده شد.

مکرمه قنبری زن کشاورز بابلی بود که تازه در 67 سالگی شروع به نقاشی کرد، آن هم به خاطر این که بچه هایش گاوی که خیلی دوست داشت را فروخته بودند. گاوی که هر روز برای چرا او را تا دورترین دشت های ده می برد.
اولین اثر هنری مکرمه پرتره ای از یک گاو بود که با گل و خاک روی سنگ کشید. بعد از آن تمام دیوارهای خانه، درها، کدوهای حلوایی و هر چیزی که پیدا می شد را پر از طرح و رنگ می کرد تا این که یکی از پسرهایش که از تهران برای ملاقات مادر به روستا آمده بود برای او رنگ و کاغذ خرید. و از همان روز تا پیش از مرگ، مکرمه به شکل خستگی ناپذیری نقاشی کرد.
مکرمه در باره نقاشی هایش گفته است: تا چهار سال تنها شب ها نقاشی می کردم و هر وقت میهمان ناخوانده ای سر می رسید سریع همه وسایلم را قایم می کردم .... چون به نظر آن ها کاغذ و رنگ و قلم به چه درد یک کشاورز می خورد؟. من همیشه کاری برای انجام دادن دارم، در خانه هم کار می کنم هم نقاشی. هیچ وقت بیکار و بیهوده زندگی نکرده ام، حتی مثل بقیه خانم ها، عادتی به خواب ظهر ندارم.
در حال حاضر تمام خانه مکرمه پر است از نقاشی هایی که هر کدام حکایت از قصه های تلخ و شیرین برگرفته از قرآن، انجیل و زندگی خودش دارند. یکی از ماجراهایی که در تعداد زیادی از نقاشی های این هنرمند به چشم می خورد اعتراض همیشگی او به ازدواج اجباری و همسر چهارم مردی میانسال شدن در سن پایین است .نخستین نمایشگاه مکرمه در سال 1374 در گالری سیحون بر پا شد و پس از آن هر سال چنین نمایشگاه هایی را در همان گالری برگزار می کرد . در سال 1384 نمایشگاه نقاشی او در لس انجلس بر پا شد .
مکرمه قنبری در سال 1307 در روستای دریکنده استان مازندران به دنیا آمد و در 02/08/1384 از دنیا رفت. او هنرمندی بود که نه خواندن و نوشتن بلد بود و نه تعلیمات هنری دیده بود و کسی بود که برای دلش نقاشی می کرد و به تعبیری یک نقاش خودآموخته بود. درست مثل هانری روسو فرانسوی که در اوایل قرن بیستم به نقاشی مطرح مبدل شد. مکرمه قنبری این روزها در دنیا چهره شناخته شده ای است و قرار است کمپانی فاکس آمریکا یک فیلم سینمایی با بازی مریل استریپ به جای مادربزرگ نقاش از زندگی اش بسازد.
خواهش میکنم.....آخه تاپیکهای مفید باید توی چشم باشن تا بهشون توجه بشه
خدا رو شکر دخترم بهتره فقط دوران نقاهتش سخت و طولانی شده
آره این کوچولوی مبتکر خیلی هم ناز و قشنگه و کاملا مشخصه مثل مامانش خیلی بااراده و پشتکاره
خداروشکر که بهتر شده امیدوارم به زودی این دوران رو هم بگذرونه


بله منم موافقم که تاپیکهای مفید که میتونه تاثیر مثبتی تو زندگی داشته باشه رو نباید گذاشت برن پایین و خاک بخورن

باید بقیه دوستان هم همکاری کنن کار تیمی معمولا بهتر جواب میده شما از دوستان بخواه که بیان منم همین کاررو میکنم
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز