مدتهاست فهرست تماسهای موبایلم رو که نگاه می کنم همش فلش سبز داره... من به همه زنگ می زنم... فلش آبی خیلی خیلی کمه... به جز برخی تماسهای اداری یا رسمی که اونها هیچی... فقط پدر و مادرم هستند که بهم زنگ میزنن... خدا خیرشون بده و عمز با عزت و سلامتی بهشون بده. کسی نیست به من زنگ بزنه... خیلی کم... بی انصاف نخوام باشم تنها یک دوستم... خدای من باقی بچه ها کجان... دوستام... همش من باید خبرشون رو بگیرم... برخی که پیامک میدم احوال می پرسم به سختی جواب میدن... زنگ میزنم جواب نمیدن...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...