من چون خونمون رو دوست نداشتم می خواستم زود ازدواج کنم . همیشه از پسرای شیطونو زبون باز خوشم میومد . اما نشد . خودمم خیلی شیطونم .اما شوهرجون تو کل یه مهمونی که میریم به جز سلام و خوبم و بفرمایید و خداحافظ هیچ چی نمیگه . زیادی سنگین و رنگینه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شوهره من قد بلنده / خوش تیپه/ هنرمنده/ خوش اخلاقه/ من رو به خانوادش هزاران بار ترجیح میده/اهله مطالعه و شعر و اینها هست/ کلی کتاب و کتاب خونه داره/ اهل زندگی و زنه و بچه و مسئولیت پذیر هست/ اینها مواردی بود که من هم میخواستم
ولی
چیزهایی که نشد:
وضع مالی معمولی به هزاران در هم میزنه/ خودش حساسه و به دیگراه احترام میزاره و انتظار داره دیگران هم بهش احترام بزارن و این موضوع گاهی من رو ناراحت میکنه
اینکه تو درست میگی، معنیش این نیست که من اشتباه میکنم، فقط زندگی رو اونجوری که من دیدم ندیدی!!!
از اینکه خیلی به کارش اهمیت میده و برای ما و قت نمی ذاره . دیگه اینکه تو کارای خونه حس مشارکت نداره . نمی اخوام ظرف بشوره یا جارو کنه ولی دلم می خواد خرید سروقت انجام بشه یا با بچه هاش حرف بزنه و بازی کنه ... ولی از نظر مالی هیچ کم وکسری نداریم