سلام بچه ها
دو ماه پیش پدرشوهرم به رحمت خدا رفتند . از اون تایم مادرشوهرم شبها میاد خونه ما میخوابه که تنها نباشه .
تا قبل از این جریان ما مشکلی با هم نداشتیم ، یعنی من از اول ازدواجم خیلی حفظ حریم کردم و قاطی نشدم تا احترامم حفظ بشه و موردی نداشته باشیم .
الان که تایم های بیشتری تو خونه من هستند بعضی کارهاشون آزارم میده .
مثلا صبحهای خیلی زود حدود ساعت ۵:۳۰ یا ۶ بیدار میشن و من باید یادم باشه از شب قبل واسشون صبحانه رو میز گذاشته باشم ، وگرنه میشینن رو مبل تا ساعت هشت که من یا شوهرم بیدار میشیم و نمیرن خودشون از تو یخچال چیزی بردارن . یه شب من فراموش کردم نون نداریم برای صبح به شوهرم که بیرون بود هم اس دادم اومدنی نون بگیر اونم فکر نکرده بود اصلا نون نداریم نگرفته بود صبح مامانش بهش گفته بود من گشنه موندم اونم با من دعوا که چرا نمیگی مامانم گشنه میمونه صبح 😐
یا مثلا یهو ساعت چهار صبح مامانش میاد تو اتاق خواب ما که بپرسه اذون گفتن یا نه 😨
دیروز هم من تو حمام بودم با دخترم ، شوهرمو صدا کردم بیاد دخترم رو ببره تا من آب بکشم خودمو بیام بیرون میگه شورت بپوش مامانم میخواد بیاد به شکمت قران بخونه ( من حامله م ) منم گفتم یعنی چی من دوست ندارم لخت منو ببینن اونم دعوا که چطور مامان خودت ببینه عیب نداره مامان من عیب داره 😐
امشب باز تو اتاق داشتم لباس عوض میکردم مامانش اومده میگه میخوام شکمت رو ببینم بهش قران بخونم منم طاقت نیاوردم جواب دادم من دوست ندارم این کارها رو و اینکه بدن ادم خصوصیه شما نباید همچین پیشنهادی بدین ول کرد رفت ( شوهرم نبود البته ) موندم صبح باز میخواد چه آشی بپزه برام دیش شوهرم با جواب دادنم 😢
یا امشب داشتم کودک شو با دخترم میدیدم میگه این تی وی رو خاموش کنید گفتم ما داریم میبینیم گفت برنامه ش بیخوده منم گفتم خب ما داریم میبینیم و دوست داریم دیگه چیزی نگفت
شاید اینا به نظر شما موارد کوچیکی باشه نمیدونم من حساس شدم به خاطر بارداری یا چی
احساس میکنم دارم به خاطر این موارد از شوهرم دور میشم ، شوهرم جوگیر تنهایی مامانش شده و چند روز قبل بهم گفت من اولویت برام مامانم نه تو و بچه هام 😔
به نظرتون چیکار کنم که شوهرم بیشتر از این ازم فاصله نگیره و مادرشوهرم هم بفهمه کاراش رو دوست ندارم ؟
مستقیم با مادرشوهرم صحبت بکنم ؟