سلام بچه ها
خلاصه میگم
من شوهرم ازحدود5 ساله پیش کم کم ورشکست شده و اهل هرکاری برای خانواده هم نیست
حدود 2سال ازپس انداز خوردیم (همراه باخون دل ) و حدود 3سال هم پدرمادرمن و خواهربرادرم جورماوبچه هامو کشیدن و خوردیم(باخون دل همراه شرمندگی و خفت )
روزبه روز بدبین تر وناامیدتروبیمارترو متوقع ترمیشه
الانم چندماهه مارو فرستاده خونه پدرم که اونجاباشید تامنم وضعم خوب شه بیام زندگی کنیم
نشسته خونه هرروز یه بهونه داره برای دست رودست گذاشتن
البته واقعا بابدهکاراش گرفتاری داره ولی عرضه نداره اونا رو مدیریت کنه و دنبال کارباشه
بااین اوضاع کشور حسابی ناامیده و منم هرروز با حرفاش روانی و ناامیدمیکنه
اینا مهم نیست
مهمش که باعث شده جدی به وادارکردنش به طلاق توافقی فکرکنم اینه که اخلاقی داره که نمیذاره منم کارکنم
حتی توی خونه
دائم بهونه میگیره و جنگ راه میندازه
تعادل روانیشو ازدست داده
یه بار میشه فرشته واینقدرقربون صدقمون میره که دیوونمون میکنه یه بارباکمترین مسئله ای میشه دیو و کارای میکنه که هم منو هم بچه ها میترسیم
بچه هام که دور و برشون فامیل و بچه های هم سن و سالشون همه در رفاه نسبی هستند و زندگی آروم و سالمی دارن نمیتونن این اوضاع رو تحمل کنن و روز به روز دارن پژمرده ترمیشن
می خوام جداشم حداقل بتونم تنهایی کارکنم و یه زندگی آروم برای بچه هام بسازم
راهنمایی می خواستم ببینم بنظرشما باجدایی وضعم ممکنه بهتربشه
حداقل بتونم خرج زندگی بچه هامو بدون منت خانواده م که دیگه ازشرمندگی نمیتونم تو روشون راحت نگاه کنم دربیارم
شماها بعداز جدایی چطور ادامه دادید و جقدرپشیمون شدید