گریم گرفت بخدا
نیم ساعت توی راه پله منتظر بودم تا اینا برن کنار بتونم رد شم
نرفتن که نرفتن
هیچ همسایه ایم نیومد شانس من
مادرشون که عینهو مست و گیجا خوابیده بود وسط در ورودی پنج تا بچه اش هم از سر کولش بالا میرفتن
هر چی پیشتشون کردن نرفتن نامردا
همسایه از خدا بی خبرمون براشون غذا میریزه
اخه مگه اپارتمان باغ وحشه
کسی بلده چیکار کنم که برن دیگه برنگردن؟
باید یکی بگیرشون بکنه تو گونی ببرشون ی جا ولشون کنه تنها راهش همینه
باید بکنینشون تو گونی و ببرین یه جایی ولشون کنین
فقط میگم خدا صبرت بده😣😭😭
دلم سوخت براشون 😞
اذیتشون نکن آهشون میگیره همسایتون از خدا بیخبر نیست اتفاقا خیلی هم باخبره.بهش بگین از مسیر رفت و آمد بردارشون خیلی آهسته و بدون آزار
پادری رو از جلوی در بردار دیگه اونجا نمیخوابه
به خاطر پا دری جلو در میخوابه😁😍
برو روانشناس ترست و از بین ببر!😒
با حیوانات مهربان باشیم
اصلا نمیتونم تصور کنم نزدیکم شن
از کوچیک تا بزرگشون بدم میاد از هر حیوونی
همسايتون از خدا باخبره كه غذا ميريزه
حيف از گربه ميترسي من عاشششقشونم
چاره اي جز صبر ندارييي
خب چون از دستتون غذا میخورن نمیرن !
من خیلی دوس دارم 😍
چون به اون زبون بسته ها غذا میده شد از خدا بی خبر! بهش بگین غذا واسشون بیرون از خونه بذاره.بعدشم ترس نداره که گربه به اون نازی
اااه همیایهاتون مثل بابا من هستن
براشون گردن مرغ میخرید
